|
صحیفه ی فاطمیه چیست؟ پاسخ امام صادق(ع)
فاطمه(س) پس از رسول خدا(ص) 75 یا 95 روز زندگى کرد و بر اثر از دست دادن پدر، دچار اندوهى شدید شد. جبرئیل براى تعزیت نزد حضرت مىآمد و ایشان را از حوادثى که درباره فرزندانشان رخ مىدهد، آگاه مىکرد و امام على(ع) آنها را مىنگاشت.
مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم در پاسخ به سؤال «مصحف فاطمه چیست؟ آیا خبر مصحف فاطمه در منابع شیعى حکایت از تحریف قرآن موجود دارد؟» یادداشتی در اختیار خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس قرار داده که متن آن را تقدیم مخاطبان گرامی میکنیم:
*کم و کیف مصحف فاطمیه به روایت امام صادق(ع)
منابع شیعى حکایت از وجود مصحفى دارند که در آن مجموعه حوادث آینده ثبت شده است، پس از وفات رسول خدا(ص) اخبار این مصحف توسط جبرئیل بر زهراى مرضیه(س) آورده و به خط امیرمؤمنان امام علی(ع) ثبت مىشده است -و به همین دلیل زهراى مرضیه(س) را «محدَّثه» مىنامند-این مصحف یکى از میراث هاى اهل بیت(علیهم السلام)است. در کتاب کافى از امام صادق(ع) نقل است: فاطمه(س) پس از رسول خدا(ص) هفتاد و پنج روز زندگى کردند و بر اثر از دست دادن پدر، دچار اندوهى شدید شدند، جبرئیل براى تعزیت نزد ایشان مىآمد... و ایشان را از حوادثى که درباره فرزندانشان رخ مىدهد آگاه مىکرد و امام على(ع) آنها را مىنگاشت و اینها- این نگاشتهها- مصحف فاطمه(س) است.(1)
به همین مضمون روایات زیادى در مدارک شیعه وجود دارد،(2) کلمه «مصحف» در این روایات به همان معناى لغوى (مجموعهاى از نوشتهها که بین دو جلد قرار دارد) است، در منابع اهل سنت نیز، گاهى کلمه مصحف به همین معنا به کار رفته است، مانند مصحف خالد بن معدان (م. 104 ق.) که درباره وى گفتهاند: دانش خالد بن معدان در مصحفى ثبت شده بود که داراى دکمه و دستگیره بود (3) و یا کلمه «المصاحف» درباره کتاب «المصاحف» ابن ابىداود که در آن مباحثى درباره مصاحف صحابه وجود دارد.
این بحث که آیا پس از وفات رسول خدا(ص) امکان فرود جبرئیل یا هر فرشته دیگر وجود دارد و یا این امر در مورد شخص زهراى مرضیه(س) به وقوع پیوسته است، مجال دیگرى را مى طلبد. اجمالاً باید گفت: طبق مدارک فریقین این امر در مقام ثبوت و امکان، محرز است و در مقام وقوع و اثبات نیز به صورت صریح در احادیث شیعه وارد شده است و جاى انکار نیست،(4) هم چنین به صورت استنتاج از چند مقدمه از مدارک اهل سنت نیز این امر قابل اثبات است و جایى براى تردید باقى نمىگذارد، خلاصه این مقدمات بدین شرح است:
الف) امکان وجود محدَّث -مردانى که فرشته با آنان سخن مىگوید بدون آنکه آنان نبىّ باشند-(5) در این امت وجود دارد، بخارى در صحیح خود حدیثى از پیامبر اکرم(ص) در این زمینه نقل کرده است(6) و از قول ابن عباس نیز نقل مىکند که وى آیه شریفه 52 سوره حج را چنین قرائت کرده است: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُول وَلا نَبِیّ ـ ولا محدَّث ـ إلاّ إذا تمنّى« (7) جملگى این احادیث در زمره احادیث صحیح به شمار مىآیند.(8)
ب) زهراى مرضیه(س) «سیدة نساء أهل الجنّة»است، این حدیث با طرق گوناگون در مدارک اهل سنت وارد شده است؛ از جمله در صحیح بخارى، باب مناقب فاطمه(9) ابن حجر نیز در شرح این حدیث به برخى از اسانید آن اشاره کرده است.(10)
بنابراین، اگر فرشتگان با مریم(س) سخن مىگویند به دلیل آن است که مریم، پاکدامن و سرور زنان عصر خود و برگزیده از ناحیه خداست، همان طور که قرآن درباره مریم مىفرماید: «وَإِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ»،(11) هنگامى که فرشتگان به مریم گفتند: اى مریم خداوند تو را برگزید و پاک کرد و بر زنان جهانیان برگزید.
درباره زهراى مرضیه(س) به طریق اولویت چنین امرى امکان داشته است؛ چون هیچ دلیلى بر اختصاص مقام «محدَّثه» به امتهاى پیشین ندارد و زهراى مرضیه(س) سرور بانوان بهشتى و یا طبق روایات دیگر، سرور بانوان جهانیان است.(12)
با این وجود برخى از سلفیان، مانند احسان الهى ظهیر(13)، محمد مال الله(14) و... که هرگز نمىتوان آنان را محقّقان بىطرف نامید، از کلمه مصحف که اشتراک لفظى است، سوء استفاده مىکنند و آن را حمل بر معناى قرآن مىکنند و مىگویند: شیعه قرآنى دارد که نام آن «مصحف فاطمه» است و از آن جا که این مصحف به لحاظ محتوا با قرآن موجود به کلى متفاوت است، پس قرآن شیعه، قرآنى دیگر است!
محمد مال الله مىنویسد: قرآن نزد شیعه، سه برابر قرآن موجود است و در آن هیچ حرفى از این قرآن نیامده است، ابوجعفر کلینى در کتاب کافى خود از ابوبصیر، و وى از ابو عبدالله(ع) چنین نقل مىکند: ابو عبدالله گفت: نزد ما مصحف فاطمه است، آنان چه مىدانند مصحف فاطمه چیست؟ گفتم: مصحف فاطمه چیست؟ فرمود: مصحف فاطمه 3 برابر قرآن شماست، به خدا سوگند در آن مصحف حرفى از این قرآن نیست.(15)
سپس در ادامه مىآورد: اجماع اهل سنت بر این است که هر کس حرفى از قرآن را انکار کند، یا بر این پندار رود که نقصان و تبدیلى در قرآن رخ داده، کافر شده...، چه رسد به ادعاى شیعه که مىگوید: قرآنى هست که حرفى واحد از این قرآن در آن نیست!!(16)
این نوع داورىها که ریشه در جهل یا تجاهل، همراه با کینهورزى دارد، موجب بدبینى مسلمین به یکدیگر و آثار بسیار زشت در بین آنان خواهد شد، ناگفته نماند در یکى از منابع شیعى چنین آمده است: از اهل بیت خبر رسیده که عثمان بن عفان -در هنگام رخداد توحید مصاحف- از امام على(ع) مصحف فاطمه را که با اشاره پدر تدوین کرده بود، طلب کرد و آن را با مصاحف دیگر که در دست صحابه بود تطبیق داد و... .(17)
مؤلف، این واقعه را از کتاب دیوان دین و آن نیز از کتاب تاریخ طبرستان (تألیف محمد بن محمود آملى که از مورخان قرن هفتم است) نقل کرده است،(18) هر چند در تاریخ طبرستان چنین مطلبى به چشم نمىخورد، لیکن، اگر چنین امرى مسجّل باشد، حکایت از قرآنى دارد که زهراى مرضیه(س) در زمان حیات پدر تدوین کردهاند، شاید از همین روست که ایشان در فرازى از خطبه خود، تعبیر «وعندنا کتاب الله»... کتاب خدا نزد ماست(19) را به کار بردهاند.
اما باید توجه داشت که، به طور قطع، این مصحف که به اشاره رسول خدا(ص) و در زمان حیات ایشان تدوین شده، همین قرآن است و غیر از مصحفى است که پس از وفات رسول خدا(ص) با املاى حضرت فاطمه(س) و خط امام على(ع) نگاشته شده و به کلى از قرآن جداست.
متأسفانه، باز برخى از سلفیان تجاهل میورزند و با چشم پوشى از این نکته که (بنا به اسناد و مدارک) اینها دو مصحفاند و هر کدام در زمان و موضوع خاص تدوین شدهاند، براى رسیدن به نتایج و اهدافى ناشایست و شگفت آور، این دو را با یکدیگر خلط مىکنند.(20)
*پینوشتها:
1. ابوجعفر کلینى، همان: ج 1، ص 241، رقم 5، و ص 240، رقم 2.
2. ر.ک: محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 22، ص 546 و ج 26، ص 38 به بعد.
3. ر.ک: ابن ابى داود سجستانى، کتاب المصاحف، تصحیح ارتور جفرى، ص 124 ـ 135.
4. ر.ک: محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 22، ص 546 و ج 26، ص 38 به بعد و سلیمان بن اشعث، کتاب المصاحف، تصحیح آرتور جفرى، ص 124 ـ 135.
5. ر.ک: احمد ابن حجر، فتح البارى، ج 7، ص 50، باب فضائل الصحابة. براى توضیح بیش تر درباره امکان «محدَّث» در این امت و مسائل جانبى آن ر.ک: علامه امینى، الغدیر، ج 5، ص 42 ـ 51.
6. ر.ک: احمد ابن حجر، فتح البارى، ج 7، ص 42، رقم 3689.
7. همان، ج 7، ص 42.
8. همان، ج 7، ص 51.
9. همان، ج 7، ص 105، باب مناقب فاطمه، رقم 3767.
10. همان، ج 7، ص 105.
11. سوره آل عمران (3)، آیه 42.
12. ر.ک: سید مرتضى فیروز آبادى، فضائل الخمسة من الصحاح الستة و غیرها من الکتب المعتبرة عند اهل السنة والجماعة، باب «ان فاطمة سیدة النساء وافضلهن» ج 3، ص 169 ـ 177.
13. احسان الهى ظهیر، الشیعة والقرآن، ص 32.
14. محمد مال الله، الشیعة و تحریف القرآن، ص 61.
15. همان، ص 62 ـ 63.
16. همان، ص 163.
17. سید عبد الرضا شهرستانى، المعارف الجلیة، ص 19.
18 ـ حبیب الله نوبخت، دیوان دین در تفسیر قرآن مبین، ص 52.
19. ر.ک: ابن ابى طاهر طیفور، کتاب بلاغات النساء، ص 28 و على بن عیسى الإربلى، کشف الغمة فى معرفة الأئمة، تعلیق سید هاشم رسولى، ج 2، ص 483.
20. ر.ک: ناصر قفارى، اصول مذهب الشیعة، ص 268.
[ شنبه 92/1/24 ] [ 12:15 عصر ] [ ]
[ نظر ]
*خانم حضرت فاطمةالزهرا(س) ، لیلةالقدر ناشناخته درباره عظمت حضرت فاطمه زهرا(س) این بس است که تولدش آنچنان پیامبر(ص) را خشنود کرد که زبان مدح و ثنای پرودگار گشود، و زبان بدخواهان که او را ابتر می خواندند، برای همیشه کوتاه شد.
پی نوشت ها: [ جمعه 92/1/23 ] [ 9:54 عصر ] [ ]
[ نظر ]
معرفی کتاب«در کمین گل سرخ» به مناسبت سالروز شهادت صیاد شیرازی
امام رضا(ع) دعایی خواند و گفت: تو نگران علی نباش!/ مردی که خدا میخواست زنده بماند + لینک دانلود کتاب
«شهربانو، در مشهد خیلی زود دریافت که نگرانی مادر بیجا نبوده و وجود یک مادر سرد و گرم کشیدة روزگار بالای سر عروس جوان چه نعمت بزرگی است. کودکش علی هر روز تحلیل میرفت و تا صبح گریهاش بند نمیآمد. مادر سر در نمیآورد چرا فرزندش دچار تشنج شده است. تا این که اتفاقی افتاد. آن روز عاشورا بچه در بغل همراه زنان دیگر در یکی از خیابانهای نزدیک حرم، به تماشای دستههای سینهزنی ایستاده بود. ناگهان صدای گریة کودک برخاست اما دنباله صدا در نیامد. لحظاتیگذشت. دهان بچه همچنان باز بود. نفسش بند آمده بود ورنگش هر لحظه کبود و کبودتر میشد. جیغ زنها بلند شد. زنی بچه را از دست مادر قاپید و صورت کوچک او را زیر سیلی گرفت. باز خبری نشد. مادر شنید: طفلکی تمام کرد، خفه شد! احساس کرد چیزی در درونش فرو میریزد. به یاد آن گفتوگویش با مادر افتاد. روی را به حرم گرداند و گفت: حاشا به غیرتت! بعد چشمهایش سیاهی رفت و به زمین افتاد. دید در مجلس عزاداری است. کسی روی منبر نشسته و روضه میخواند. در بالای مجلس سیدی نورانی است که با دست به او اشاره میکند: پیشآ! عزاداران راه باز کردند تا او رسید به نزدیکیهای آن سید نورانی، که حالا میدانست امام رضاست. امام دعایی خواند و بعد گفت: تو نگران علی نباش! به صدای گریة فرزندش چشم گشود. بوی کاهگل خیس به مشامش رسید. صدای صلوات زنها بلند شد. بچه را که به بغل گرفت و بر سینهاش فشرد، اشک امانش نداد. به طرف گنبد طلایی برگشت و گفت: آقاجان من را ببخش، بیادبی کردم!» «در کمین گل سرخ» هر چند صفحه یکبار چنین روایتهایی از زندگی شهید صیاد شیرازی را در خود جای داده است. درمیان کتابهایی که با محوریت زندگی شهید صیاد شیرازی منتشر شده است، این کتاب را میتوان بهترین پیشنهاد برای مطالعه و آشنایی با زندگی وی دانست. محسن مومنی شریف که این روزها ریاست حوزه هنری را بر عهده دارد، در این کتاب از تولد تا عروج این شهید را روایت کرده است و با انتخاب قالب زندگینامه داستانی برای این روایت، «در کمین گل سرخ» را خواندنیتر کرده است. کتاب در پنج بخش تنظیم شده است و هر بخش خود دارای فصلهایی است. بخش اول از کودکی تا پیروزی انقلاب اسلامی، بخش دوم از پیروزی انقلاب اسلامی تا انتصاب به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در 9 مهر 1360، بخش سوم دوران فرماندهی نیروی زمینی تا عملیات مرصاد و پایان جنگ، بخش چهارم دو سال پایانی جنگ و بخش پنجم که سرانجام نام دارد، عناوین بخشهای این کتاب است.
مومنی در مقدمه کتاب شرحی هم از چگونگی سامان یافتن این کتاب ارائه میدهد و متواضعانه از خودخواهی خود میگوید! «درست فردای شهادت سپهبدصیادشیرازی، دوست نویسندهام احمد دهقان متنی در اختیارم گذاشت که پیاده شدة چندین جلسه مصاحبه با آن شهید بود که از سوی دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزة هنری صورت گرفته بود. این متن در برگیرندة خاطرات او از ابتدای انقلاب تا عملیات والفجر یک بود. از آن نوشتهها، احمد کتاب ناگفتههای جنگ را درآورد و من هم خلاصهای را برای نوجوانان بازنویسی کردم که شد کتاب خاطرات سالهای نبرد و تقریباً در ایام اربعین شهید هر دو کتاب منتشر شدند. تا آن روز من صیاد را هم در میدان جنگ دیده بودم (در عملیات والفجر 1) و هم بعد از جنگ (در حوزة هنری در بعضی مناسبتها). وقتی که او شهید شد، من نیز مانند همة مردم ایران غمگین و متأثر شدم. آن روزها من بیش از هر چیز تحتتأثیر منش خاضعانه و رفتار بیپیرایة او بودم، اما با خواندن این خاطرات دریافتم بزرگی او بیشتر از آن است که ما میدانیم و حق او برگردن استقلال امروز ایران و در سرنوشت جنگ فراتر از آن است که به تعارف در مجامع و محافل گفته میشود. او به راستی قهرمانی است ملی و قابل افتخار. با همین اعتقاد بود که وقتی شنیدم یکی از دوستانم قرار است زندگینامة او را بنویسد، با خودخواهی خواستم که این را به من واگذارد تا افتخارش برای من بماند! و او نیز بزرگوارنه چنین کرد.» همچنین در مقدمه کتاب و درباره منابع آن آمده است: «نوشته با دو روایت نویسنده و خود شهید ارائه شده که روایت بخشهای پیش از انقلاب از کتاب خاطرات سپهبد شهید صیادشیرازی و بخشهای مربوط به کردستان و سالهایی از جنگ از کتاب ناگفتههای جنگ و بخشهای پایانی جنگ از کتاب یادداشتهای ویژة شهید صیادشیرازی انتخاب شده. در غیر این موارد، اگر از منبع دیگری نوشتهای و سخنی از شهید آمده مأخذ آن ذکر شده است. اما روایت نویسنده علاوه بر منابع یاده شده، مبتنی است بر ساعتها گفتوگو و نیز تحقیق و استفاده از منابع مکتوب قابلتوجهی که فهرست بخشی از آنها در پایان کتاب آمده است.» «در کمین گل سرخ» کتاب مناسبی است تا در سالروز شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی در برنامه مطالعاتی خود قرار دهیم و با سیر زندگی آن شهید آشنا شویم. البته اگر خواندن زندگینامه کامل و خطی از وی مد نظرتان نیست، میتوانید کتاب «خدا میخواست زنده بمانی» روایت فتح را هم امتحان کنید. این کتاب از سری کتابهای «از چشمها» است و خاطرات نزدیکان شهید را در بر دارد.
برای مطالعه این کتاب در فضای مجازی هم میتوانید به اینجا بروید و کتاب را که خود ناشر یعنی سوره مهر برروی وب قرار داده است دانلود کنید.
[ چهارشنبه 92/1/21 ] [ 4:26 عصر ] [ ]
[ نظر ]
حتی بعضی از شبها که نمیتوانستم. فیلمهای جنگ و بسیجیها را نگاه میکردم و حالم برمیگشت. میگفت موسیقی آن الحانی است که در بهشت است. صدای حضرت داوود است، آن موسیقی است که شاید ربط خیلی ظریف و یا نه ضعیفی با این موسیقی است که شاید ربط خیلی ظریف و یا نه ضعیفی با این موسیقی داشته باشد. اصلاً این موسیقی، موسیقی، حساب نمیشود چون تمامش برمیگردد به حس و حال شخص، در صورتی که ما الان نداریم کسی را که واقعاً مخلصانه و درست و پاک بیاید موسیقی بسازد.
شاید به همن علت بود که موسیقی و پاک بیاید موسیقی بسازد. شاید به همین علت بود که موسیقی سنتی را نمیپسندید. نمیگویم بدش میآمد، نمیپسندید و از آن استفاده نمیکرد. بیشتر موسیقی کلاسیک گوش میکرد، مثل کارهای باخ که فقط چند قطعهاش را برای کلیسا ساخته است یا بتهون.
معتقد بود سنتیها هنوز با آن غلبه شیطانی درگیرند اما در موسیقی کلاسیک لااقل تسلط ذهنی به موسیقی وجود دارد نه تسلط فنی. نوازندگان بزرگ کلاسیک از نظر ذهنی به موسیقیشان تسلط دارند. همان طور که در مورد سینما معتقد بود و درباره هیچکاک میگفت. اما وقتی خودش کار میساخت نه به موسیقی سنتی شبیه بود و نه به موسیقی کلاسیک.
در «دو کوهه» فقط از دو نت پیانو استفاده کرد؛ فرق آوینی هم با بقیه همین بود. وقتی کار را شروع میکرد، میگفت نه باخ باشد نه شوپن و نه بتهون؛ همین طبل باشد بدوی ملودی! چون به علت تجربهاش میتوانست بین کارها تفکیک قایل شود.
به هر حال برای یکی از فیلمهایش به جنوب و منطقه فکه میرفت و برگشت و از سفر دوم برنگشت همه چیز من از همین جا تمام شد.
آوینی که شهید شد، همه چیز برای من تمام شده بود. گیر کرده بودم و دور خودم چرخ میزدم، راهم را بلد نبودم، راه برگشت را هم دیگر نمیدانستم. دیگر نمیتوانستم آن کارهایی را که قبلاً انجام میدادم، انجام دهم چون از آوینی یاد گرفته بودم که آنها موسیقی نیست. خیلی سخت توانستم دوباره به حرفهای آوینی برگردم و چیزی که کمکم کرد فیلمهای جنگ و بچه بسیجیها در منطقه بود. من در منطقه بودهام اما در این فیلمها چیزهای دیگری میدیدم.
"باید میزدم تا برقصند!"
ما که میخواهیم از هنر حرف بزنیم و بگوییم من هنرمندم؛ ویولون میزنم، من هنرمندم، نقاشی میکشم، من هنرمندم؛ فیلم بازی میکنم و.... در مقابل اینها اصلاً هنری نداریم. نمیدانم تا به حال شده که شما در وضعیت انتخاب مرگ و زندگی 30 ثانیهای قرار بگیری یا نه؟ نوجوان پانزده شانزده سالهای را در نظر بگیر که اگر یک قدم جلو برود، میمیرد و اگر یک قدم به عقب برگردد، زنده میماند و او مرگ را انتخاب میکند. هنر واقعی آنجا بود. من در مجالس عروسی و مهمانیها میزدم و آنها می رقصیدند ولی رقص واقعی آنجا بود و باید برای کسی که اینطوری میرقصید، میزدم، من واقعاً این را گم کرده بودم.
حس آوینی چیز دیگری بود
بعد از شهادت آوینی با کارگردانهای زیادی کار کردم؛ آقای ملاقلیپور، آقای مرادیپور، آقای برزیده و خیلیهای دیگر که همه کارگردانان خوبی هستند و همه حس خودشان را منتقل میکنند، ولی حسشان مثل حس همه است. اما حس آوینی چیز دیگری بود. او دقیقاً چیزی به تو میگفت و چیزی از تو میخواست و ناخودآگاه کار، در میآمد. حتی بعد از شهادتش اگر میخواستم کاری انجام بدهم یا باید حرفهای او را مرور میکردم یا باید فیلمهایش را نگاه میکردم تا کار برایم ساده میشد.
الان مردم دوست دارند وقتی فیلمی پخش میشود، پشت سرش هم کاست موسیقیاش به بازار بیاید. یک ملودی خوشگل و چهار تا ساز قشنگ میزنند و بعد هم وقتی فیلم را اکران کردند، میگویند کاست فلان فیلم موجود است و یک بازار هم برای آن درست میشود. نگاه، نگاه اقتصادی است و نه آن نگاه حسی آوینی.
شما اگر نوار موسیقی روایت فتح را بدون فلیماش میگذاشتی، یک دقیقه هم نمیتوانستی آن را تحمل کنی. الان اگر تمام سینمای جنگ ایران را بگردید، ممکن است 5 تا موسیقی حسی پیدا کنی، بقیه دیگر با دخالت مسائل اقتصادی و پولی بوده است برای اینکه کاست آن بیاید بیرون. سیدیاش بیاید بیرون. فلان جایزه را ببرد! الان بچه مسلمانهای سینما هم فیلم میسازند ولی اینکه شما نماز بخوانید و قبل از کارت وضو بگیری، علت بر این نمیشود که حتماً بتوانید یک کار خوب و درست تحویل بدهید!
آوینی به بخش هنری خیلی تسلط داشت
آوینی انسانی بود که غیر از معنویت و ایمان، به بخش هنری خیلی تسلط داشت و توانسته بود دین و هنرش را طوری با هم ترکیب کند که فلسفهای از درونش متولد شود. آوینی یکسره موسیقی گوش میکرد، الان بچه مسلمانهای ما حوزه موسیقی را اصلاً نمیشناسند. شما به آنها بگو باخ یا بتهون، انگار اسم منفورترین شخصیتها را بر زبان آوردهای، اصلاً با اینها مخالفند، در صورتی که آوینی، همه اینها را گوش میکرد و توانایی این را داشت که آن را سرند کند.
میگفت من دستیار دوم خدا هستم
آوینی پیشزمینه قویای داشت. اینکه نمیشود شما بدهی موسیقی برای فیلمات بسازند ولی خودت موسیقی گوش نکرده باشی. من کارگردانهایی را میشناسم که سرشان کلاه گذاشتهاند و موسیقیهای خارجی را با تغییراتی، به منزله ساخته به آنها فروختهاند.
یاد و نام و راه روشنش گرامی.
[ دوشنبه 92/1/19 ] [ 10:56 صبح ] [ ]
[ نظر ]
روایت مردی که آشنایی با شهید آوینی زندگیاش را تغییر داد
از نوازندگی در مجالس عروسی تا ساخت موسیقی برای روایت فتح/ آوینی میگفت دستیار دوم خدا هستم
قضیه تحول شهید آوینی و ماجراهای سبیل نیچهای و دست گرفتن کتاب «انسان تک ساحتی» توسط او را زیاد شنیدهایم. اما شهید آوینی علاوه بر اینکه بعد از مجذوب امام خمینی(ره) شدن متحول شد، موجب تغییر و تحول خیلی افراد دیگر هم گردید. رضا سلطانزاده که ساخت موسیقی برای مستند روایت فتح را بعهده داشته یکی از این افراد است. او سال 82 در گفتگو با ماهنامه سوره –تحریریه چهارم- ماجرای آشنایی خود با سید شهیدان اهل قلم را شرح داده است.
این گفتگو علاوه بر اینکه روایتی است از تاثیرگذاری شهید آوینی بر اطرافیانش، میتواند نگاه آن شهید بزرگوار به موسیقی –خاصه موسیقی فیلم- را هم به خوبی شرح دهد. خواندن این گفتگو را با توجه به در پیش بودن سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی از دست ندهید.
آقای چشم آبی!
سال 56 در گروه پیشآهنگی ساکسیفون میزدم. انقلاب که شد، ساکسیفون ما هم تبدیل شد به پیانو، بعد از مدتی که ساز زدن را یاد گرفتم، آمدم توی کار فروشندگی ساز. یک روز آقایی که چشمهای آبی داشت، آمد مغازه دستگاه خاصی میخواست، من هم نشانش دادم. میگفت کار ما موسیقی فیلم است. خیلی به کار فیلم علاقه داشتم اما تا به حال برای کسی نزده بودم، یک موقعهایی برای خودم میزدم.
گفتم این دستگاه این طور است، آن طور است. گفت باشد میبرم و استفاده میکنم. گفتم مشکل اپراتوری با آن پیدا میکنید، چون دستگاه پیچیدهای است. گفت نه، آنهایی که کاری میکنند، میتوانند و دستگاه را برد...
همان شب همان آقای چشمآبی با من تماس گرفت. او را از صدایش شناختم. گفت یکی را میتوانی پیدا کنی که بیاید و با این دستگاه کار کند؟ گفتم من خودم هستم، میآیم و آن را راه میاندازم. این شد که برای اولین بار رفتم حوزه هنری.
آنجا بود که به من گفتند آن آقایی که چشمهای آبی داشت، اسمش نادر طالبزاده است.
(طالب زاده) آن زمان داشت فیلم «خنجر و شقایق»اش را تدوین میکرد. مسئله، موسقی متن فیلم «خنجر و شقایق» بود. گفتم مشکل چیه؟ گفتند ما میخواهیم این قطعه را بزنیم. گفتم باشد و دستگاه را راه انداختم. یک قطعه از موسیقیاش را زدم. دیدیم طالبزاده حالش تغییر کرد. گفت تو خودت میتوانی این قطعه را بزنی؟ با کسانی که اینجا روی موسیقی کار میکردند، از دیروز تا حالا کلی کار کردهایم ولی هیچ چیزی نزدهاند. اما الان شما خیلی خوب میزنی. گفتم میتوانم و موسیقی متن فیلم را در عرض دو سه هفته ساختیم و تمام شد.
بعد از این فیلم بود که طالبزاده من را به «روایت فتح» معرفی کرد. فکر میکنم تقریباً سال 71-70 بود؛ تقریباً یک سال پیش از شهادت آوینی.
او از موسیقی گفت، من سر درد گرفتم!
فارسی گفت ما الان درگیر موسیقی متن روایت فتح هستیم. تا به حال هم فقط طبل بوده و بیشتر از موسیقی خارجی استفاده کردهایم. گفت که قرار میگذاریم و آوینی را میبینیم.
آن شب که قرار گذاشته بودیم، آمدند مغازه دنبال من؛ فارسی بود و نقاشزاده و خود آوینی، سوار ماشین که شدم، دنبال آوینی میگشتم که البته به شکل و شمایل نوریزاده نبود. ماشین حرکت کرد و رفتیم منزل ما. بعد از آنکه آقای آوینی را به من معرفی کردند، سه چهار ساعتی نشستیم و او درباره موسیقی صحبت کرد و گفت موسیقی اصلا چی هست و کجاست. باور کنید سر درد گرفتم. پیش خودم فکر میکردم، این چه میگوید.
انگار زنجیری مرا بسته بود
موسیقی آن چیزی است که میزنند و به آن میرقصند، من فقط آن موسیقی را میشناختم! پیش از این موسیقی شاد و زنده میزدم. شاید گفتن نداشته باشد ولی قبل از آشنا شدن با آوینی شبی 80 هزار تومان میگرفتم. آن زمان هم که 80 هزار تومان پول کمی نبود. به مهمانیها و عروسیها میرفتم و ساز میزدم. نه اینکه دلم بخواهد، یادم هست بچهها میگفتند فلانی! تو چرا وقتی پشتساز مینشینی، سرخ میشوی و عرق میریزی؟ میگفتم نمیدانم شاید خیلی به من فشار میآید. به هر حال، انگار زنجیری من را به این کار بسته بود.
نمیدانم چه شد ولی ناگهان از این رو به آن رو شدم. آنقدر حرفهایش برای من جذاب بود که ناگهان از آن عالم هپروت بریدم؛ از همان لحظهای که آوینی را دیدم.
این شد که شبی 80 هزار تومان را ول کردم و تمام آن عزت و احترامی را که برایم میگذاشتند. از همان شبی که آوینی را دیدم، رها کردم و پیش خودم گفتم این همان کسی است که جای گم کردهام را میداند و راهش را بلد است.
گفتم ببین من از هیچ کدام از حرفهای تو سردر نمیآورم ولی به این دستگاهها واردم، تو بنشین کنار من و بگو چطور بزنم!
گفت باشد. وقتت را به من بده. من گفتم از ساعت 8 شب تا 4 صبح برای تو وقت میگذارم. او هم گفت پس کارهای دیگرت را ول کن- در صورتی که اصلاً نمیدانست این کارهای دیگرم چیست؟- بیا این جا من خیلی چیزها به تو میگویم.
وقتی آمدم روایت فتح ماهی 28 هزار تومان به من حقوق میدادند که 22 هزار تومان آن بابت کرایه خانه میرفت. یادم هست بعضی شبها که میخواستم به خانهام در تهرانپارس بروم، فقط 20 تومان داشتم که باید با همان صبح فردا دوباره بر میگشتم، اتفاقاً با همان پول ازدواج کردم یعنی با اولین حقوق. با این حال فکر میکردم چیزی مثل طلا کشف کردهام؛ چیزی که نه میتوانستند از من بدزدند و نه اینکه من میتوانستم آن را از دست بدهم یا به کسی ببخشم.
میگفت این اصلاً موسیقی نیست
قطعه اولی را که در روایت فتح کار کردیم؛ از فیلم آمریکایی «مصائب جنگ» الگو گرفتیم. وقتی به او مطرح کردیم، گفت اشکالی ندارد، فقط مواظب باشید به آن نزدیک نشوید. با موسیقی سنتب برای فیلم مشکل داشت، اینکه مثلاً یک نی را برداری و با تمبک برای فیلمات موسیقی متن بسازی، با این به شدت مشکل داشت.
میگفت این اصلاً موسیقی نیست که تو آن را انتخاب کنی و بگذاری، روی فیلم، این موسیقیای است که باید در ماشین و یا با شعر به آن گوش کنی.
بالاخره آن قدر شبها بیداری کشیدیم که یک روز آمد و اولین قطعه را که برای پخش از برنامهای - بعد از پذیرش قطعنامه - ساخته بودیم به نام «گلستان آتش» گوش داد و گفت خیلی خوب شده.
میگفت موسیقی در ذات انسان است
من همیشه فکر میکردم موسیقی یعنی این که هرچی بیشتر ساز بزنی کارت بهتر میشود ولی ساز! سازی که ملودی هم ندارد و فقط حسی را از وجودت - آن طور که تصویر را از بین نبرد - به فیلم اضافه میکند. میگفتم چطوری؟ میگفت وقتی تصویر قطع شد، بیننده دیگر به موسیقی گوش نکند و اگر موسیقی قطع شد، فیلم دچار خلاء شود. در یک کلام میگفت موسیقی فیلم فقط، در حد یک افکت است اما به این معنی نبود که همه موسیقی را در همین حد میدید. میگفت موسیقی در ذات انسان است. اگر انسان بتواند به شیطان غلبه کند، هر کاری که انجام میدهد واقعی است. حالا اگر این شیطان در نفس تو رخنه کرده باشد، اگر بهترین هنرمند هم باشی، قطعاً موسیقیای که میسازی شیطانی است و کاری که میکنی، واقعی نیست چون حس تو و وجود تو در اختیار شیطان است و این برای من الگو شده بود. [ دوشنبه 92/1/19 ] [ 8:57 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |