|
.* یا حیّ و یا قیّوم *. *سلام بر عاشورائیان تمامی اعصار از آدم تا خاتم و از خاتم تا قائم آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین).
ابوثمامه صیداوی که نام شریفش عمروبن عبدالله است چون دید وقت زوال است به خدمت امام علیه السلام شتافت و عرض کرد یا ابا عبدالله جان من فدای تو باد همانا میبینم که این لشکر به مقاتلت تو نزدیک گشتهاند ولکن سوگند با خدای که تو کشته نشوی تا من در خدمت تو کشته شوم و به خون خویش غلطان باشم و دوست دارم که این نماز ظهر را با تو بگذارم آنگاه خدای خویش را ملاقات کنم، حضرت سر به سوی آسمان برداشت پس فرمود یاد کردی نماز را خدا ترا از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد، بلی اینک اول وقت آنست، پس فرمود از این قوم بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گذاریم. حصین بن تمیم چون این بشنید فریاد برداشت که نماز شما مقبول درگاه الله نیست، حبیب بن مظاهر فرمود ای حمار غدار نماز پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبول نمیشود و از تو قبول خواهد شد؟!! اللّهمّ ارزقنا فی الدنیا زیارة الحسین(علیه السلام) و فی الآخرة شفاعة الحسین(علیه السلام).
آقا جون ، مهدی زهراء اگر که دیر کنی می رود زدست دلم!
[ چهارشنبه 87/10/4 ] [ 12:4 صبح ] [ ]
[ نظر ]
.* یا ارحم الرّاحمین *.
* همانا مَثَلِ خلقت عیسی از جانب خداوند همانند خلقت آدم ابوالبشر است که خدا او را از خاک بساخت، سپس بدان خاک گفت بشری به حد کمال باش. هماندم چنان گشت. سخن حق همانست که از جانب خداوند به تو رسید مبادا که هیچگاه در آن شک و ریب کنی. پس هر کس با تو در مقام مجادله برآید بعد از آگاهی تو به او بگو بیایید ما و شما فرزندان و زنانمان را بخوانیم و در دعا و التجا به درگاه خدا اصرار کنیم تا دروغگو و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم. این داستان به حقیقت سخن حق است و جز آن خدای یکتا خدای نیست و خداست که بر همه کار توانا و به همه حقایق داناست.* (سوره ی مبارکه ی آل عمران، 59-61)
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِن بَهاَّئِکَ بِاَبهاهُ وَکُلُّ بَهاَّئِکَ بَهِىُّ ، خدایا از تو خواهم از درخشنده ترین مراتب درخشندگیت و همه مراتب آن درخشنده است ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ بِبَهاَّئِکَ کُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ مِن جَلالِکَ خدایا از تو خواهم به تمام مراتب درخشندگیت خدایا از تو خواهم از باشوکت ترین مراتب بِاَجَلِّهِ وَکُلُّ جَلالِکَ جَلیلٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ بِجَلالِکَ کُلِّهِ جلالت و تمام مراتب جلال تو شوکتمند است خدایا از تو خواهم به همه مراتب جلالت اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ مِن جَمالِکَ بِاَجمَلِهِ وَکُلُّ جَمالِکَ جَمیلٌ خدایا از تو خواهم از زیباترین مراتب جمال تو و همه مراتب جمالت زیباست ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ بِجَمالِکَ کُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَدعُوکَ کَما اَمَرتَنى فَاستَجِب لى کَما وَعَدتَنى ... خدایا از تو خواهم به همه مراتب جمالت خدایا تو را خوانم چنانچه دستورم دادى پس دعایم را به اجابت رسان چنانچه وعده ام دادى ...
میلادحضرت عیسی روح الله(علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) مبارک باد
آئینه کاری کرده باشم مقدمت را
ای پاسخ آدینه های پر معمّا
یعنی در آوردیم بابای غزل را
راحت شویم از دست اما و اگرها
اینجا گهی سرد است و گاهی نیست گرما
ای تکسوار جاده های رو به فردا
تنها جواب اینهمه *می آید آیا؟*
خورشید پیدا می شود از غروب دنیا
پای برهنه آمدن تا کوفه با ما
اَللّهمَّ عَجِّل لِولیِّک الفَرَج. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ فَرَجَنَا بِهِم. [ سه شنبه 87/10/3 ] [ 1:12 عصر ] [ ]
[ نظر ]
زمان: :یکی ازآخرین روزها زیبای پاییز امسال مکان:درب ورودی دانشکده ام - کی؟من ؟برای چی؟ -_گفتم کارت دانشجویی؟! با دلخوری کیف پولم رو درآوردم و همونطوری از تو کیف نشونش دادم - بدینش به من - خطایی مرتکب شدم؟ همون لحظه چند تا پسر؟(یا شاید هم دختر!)صلیب به گردن، با موهای رنگ کرده در چند قدمی من ایستاده بودند. و یکی از همکلاسی هام با شلوار برمودا (البته من فکر میکنم آب رفته باشد)کنار من ایستاده بود. -بله، شما حق ورود به دانشکده را ندارید!(پرسیدم چرا؟) به دوسانت روسری سفید مشکی بالای سرم اشاره کرد و گفت :طبق آیین نامه افرادی که با روسری وارد دانشگاه می شوند باید توبیخ شوند...حرفهایم را خوردم و بی اعتنا به فریاد های نگهبان به سمت مرکز کامپیوتر رفتم.. ساعتی بعد ،مرکز کامپیوتر دانشگاه ..در حالی که مشغول انجام پروژه ای هستم که فردا باید به استاد تحویل دهم...مردی بی سیم به دست(جوان حدودا بیست و هفت _هشت ساله) با همان نگهبان به سمت من می آید... -خانوم شما تشریف بیارید(همه ی نگاه ها به سمت من می چرخد، دختری که پشت سر من پشت کامپیوتر دانشکده نشسته است لاک های ناخنش هر کدام یک رنگ است..آستین کوتاه پوشیده و شاید هر نخ موهایش هم هر کدام یکرنگ باشد..با تمسخر نگاهم می کند)با جسارت بلند می شوم و با مرد به خارج از سالن مرکز می روم...می گوید: - - سلام خانوم من مسئول حراست دانشکده هستم ..شما وضعیت حجابتون مشکل داره مجبور به اخذ کارت دانشجویی شما و تذکر انضباطی هستم. -آقای محترم اولا حجاب من چادر هست نه روسری ، ثانیا من حتی رومو هم گرفتم ، برا این دوسانت روسری که بیرون اومده دارید منو توبیخ می کنید؟!..شماکه هنوز محرم نیومده مشکی پوشیدین!! فهمیدین برا چی؟برا امام حسین؟!..امام برا چی رفت ؟برا اسلام..حجاب من اسلامیه .. قانون شما چی ؟قانونی که اسلامی نیست رو بریزید دور آقا ..دین و دنیای ما عجین شده..اصلا من خودم از شما و برخوردتون شاکی ام ..من به رفتار شما معترضم.اونی که باید توبیخ بشه شمایی نه من.برید جلوی اونایی رو بگیرید که دانشگاه رو با ...اشتباه گرفتن. - مسائل رو با هم قاطی نکن خانوم شما قانون رو نقض کردین !!روسری در آیین نامه اومده ولی شلوار برمودا نه!!!! ما باید طبق آیین نامه برخورد کنیم ،از نظر من حجاب شما بیش از اونا مشکل داره!!چون شما قانون رو نقض کردین ولی اونا نه!!همین الان کارتتو بده و وسایلتو جمع کن و از دانشگاه برو بیرون. -ببینید آقا من فردا تحویل پروژه دارم، کلی کار دارم، دیشب هم نخوابیدم، فردا خودم با پای خودم می رم پیش مسئول حراست دانشگاه، فامیلتون؟ -شما یا همین الان باید با من بیای یا باید از دانشگاه بری بیرون - اگه می خواید منو از دانشگاه اخراج کنید حرفی نیست افتخار میکنم بخاطر حجابم از دانشگاه اخراج بشم - خانوم شلوغش نکن ما فقط می خوایم یه تذکر اضباطی رو پرونده ی شما بذاریم..چرا مساله رو بزرگ می کنی!! خیلی از کارمندای مرکز خبر شدن و بحث من و او به اتاقی در جنب اتاق ریاست مرکز کامپیوتر منتقل شد خیلی چیزها گفتم و او یک چیز بیشتر نگفت : ( طبق آیین نامه برو بیرون)..وخلاصه با وساطتت یکی از کارمندان رفت و من خشمگین از وساطتی که نباید می شد چون حق با من بود...وقتی برگشتم نگاه تمسخر آمیز بعضی ها بیشتر مرا برای طرح شکایت مصر ساخت، یکی از بچه های بد حجاب به تمسخر گفت : هه هه هه ،شماها رو هم انتظامات میگیره؟!!گفتم آره دیگه دور ،دورِشماس عزیزم ، اتفاقا انگار فقط ما رو می گیرن !!تعجب داره؟!گفت:پس حتما شما ها مشکل دارین!گفتم :البته خدا آدم بی عیب و نقص نیافریده ولی یه چند روز دیگه ،تونسی یه خبر از این بابای حراست بگیر، اگه هنوزهم تو دانشگاه بود آره عزیزم ماها مشکل داریم. دو ساعت بعد معاون آموزشی کل دانشگاه بهمراه ریاست مرکز کامپیوتر آومدن من رو به اتاق ریاست دعوت کردن قبل از هر حرفی یه پروانه که رو یه شاخه گل نشسته بود رو پرینت رنگی گرفتن و بهم دادن و خواستن تعریف کنم..تعریف کردم و گفتم مساله من نیستم و بخشش من؛ این آقا به حجاب من توهین کرد ،به اعتقاداتم و در یک محل عمومی من رو بخاطر حجاب کامل در میان بی حجابی ها و بدحجابی ها مؤاخذه کرد..والا می بخشیدمش ..معاون کل دانشگاه از طرف ریاست دانشگاه از من عذر خواهی کرد و گفت که پیگیر خواهد بود تشکر کردم و خداحافظی... پاورقی:با پیگیری ها و تنظیم شکایت من و دوستانم ، در این چند روز بلاخره مرد جوان از دانشگاه اخراج شد...تا یادش بماند تعقل تفکر و تدبر در اسلام حرف اول را میزندتا یادش بماند اسلام جاهل مقدس مآب نمی خواهد، تا یادش بماند چادر چیزی نیست که او بتواند به آن توهین کند و در صحن دانشگاهی با آن جمعیت چندین هزار نفری چادر را مایه ی تمسخر کند!!تا یادش بماند آیین نامه من درآوردی در دانشگاه بالاخره کار دستش می دهد!! تا یادش بماند حجاب من همه ی وجود من است..تا یادش بماند من و تو( همه ی ما بچه مسلمان ها) تا جایی که خون در رگهامان می جوشد از اعتقاداتمان دفاع می کنیم و نخواهیم گذاشت کسی به آن توهین کند.زنده باد اسلام . [ دوشنبه 87/10/2 ] [ 7:36 عصر ] [ ]
[ نظر ]
.* یا ذالجلال و الاکرام *.
یک ثانیه از عمر همین یک شب یلدا باعث شده تا صبح به یُمنش بنشینیم
یک شب نشد از هجر ظهورش بنشینیم اَللّهمَّ عَجِّل لِولِیِّکَ الفَرَج. اَللّهمَّ صَلِّ عَلَی محمّدٍ و آلِ محمّدٍ و عَجِّل فَرَجَهُم. [ یکشنبه 87/10/1 ] [ 8:20 صبح ] [ ]
[ نظر ]
غدیر بود رفتیم پیشانی ابوذر را ببوسیم وبگوییم:"برادر!عیدت مبارک"پیشانیش از آفتاب سوخته بود.!! به "ابن سکیت گفتیم "علی".هیچ نگفت،نگاهمان کرد و گریست.زبانش را بریده بودند.!! خواستیم دست های میثم را بگیریم و بگوییم"سپاس خدای را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمومنین قرار داد" دستهایش راقطع کرده بودند.!! گفتیم:"یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم"سیدی!کسی ازبنی هاشم . جسدهایشان درز لای دیوار ها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود.!زندانی دخمه های تاریک بودند و غل های گران برپا ، در کنج زندان ها نماز می خواندند. * فقط همین نبود که میان بیابان بایستد،رفتگان را بخواندکه برگردند و صبر کنند تا ماندگان برسند.فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود،صدایش کند،ودستش را بالا بگیرد،فقط گفتن جمله ی کوتاه"علی مولاست"نبود.کار اصلا اینقدرها هم ساده نبود.فصل اتمام نعمت،فصل بلوغ رسالت.فصل سختی بود . بیعت با "علی"علیه السلام مصافحه ای ساده نبود.مصافحه با همه ی رنج هایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژه ی سه حرفی باید کشید.ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق،سخت گیر بود.این روزها ولی همه چیز آسان شده است.این روزها "علی مولاست"تکه کلامی معمولی و راحت است. * اگر راحت می شود به همه ی تیرک های توی بزرگراه تراکت سال امیرالمومنین زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خط ها نوشت"علی"!،اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم می شود این کلمه را تکرار کرد و تکرار،حتما جایی از راه را اشتباه آمده ایم.شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده ایم وگرنه با او ؟!.... * آن "مرد ناشناس"که دیروز کوزه ی زنی را آورد،صورتش را روی تنور آتش گرفته"بچش!این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده".آن "مرد ناشناس"سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید:"آه از این ره توشه ی کم،آه از راه دراز"و ما بی آنکه بشناسیمش،همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم و تمرین می کنیم که با نامش شعر بگوییم،خط بنویسیم،آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بیخود شویم. عجیب است!مرد هنوز هم "مرد ناشناس "است. الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیر المومنین و الائمة علیهم السلام [ پنج شنبه 87/9/28 ] [ 6:4 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |