|
.:: یَا رَبِّ ::.
و در غیاب شما ، آفتاب زندانی
چقدر در پس پرده حضور پنهانی ؟
نوادگان زمین خسته از پریشانی
برای شب زدگان آیت غزل خوانی ؟
به نیزه ها شده قرآن به دست شیطانی
در انتظار شما ای طلوع پایانی
بهار عشق شکوفا نمی شود بی تو بیا که غنچه ی دل وا نمی شود بی تو
که شب رسیده و فردا نمی شود بی تو
یکی روانه ی دریا نمی شود بی تو
بیا که عقده ی دل وا نمی شود بی تو
که عشق و عاطفه معنا نمی شود بی تو
در این روزهای پایانی سال 89 خیلی دعامون کنید .
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمَّـدٍ وَعَجِّـل فَرَجَـهُم وَفَرَجَـنَابِهِم.
[ چهارشنبه 89/12/25 ] [ 8:54 عصر ] [ ]
[ نظر ]
.:: یَارَبّ ::. [ دوشنبه 89/12/23 ] [ 7:57 عصر ] [ ]
[ نظر ]
دور نیست دور نیست که بیایی دور نیست که زمستان آب شود بهار جوانه بزند از خاک بالا بیاید و پرندگانی که به هوای جنوب های گرم رفته بودند با منقار هایی پر از خبر های خوش به خاک برگردند دور نیست که بیایی، می دانم اما این سیاره عجیب تند می چرخد و این سرگیجه تمام نمی شود از زمستانی که نرفته دوباره بر می گردد! نوشته:رضا کاظمی بختیاری [ پنج شنبه 89/12/19 ] [ 12:19 عصر ] [ ]
[ نظر ]
چفیه باد می وزد و صورت سوخته ات، در انبوه دست های چفیه، پنهان می شود چنان که خورشید، لا به لای ابرها، تن می شوید. گاه، سجاده لحظه های ناب نیایش می شود و گاه، سفره نان خشکیده ای از مهربانی سهراب. امروز پرنده ای زخمی آمد و کنار پنجره رو به روی قاب عکست نشست، به پاهایش یه تکه چفیه خونی، بسته بودند... پیغام شهادتت را به پایش بسته بودی، نه؟ نوشته: اسماعیل فیروزی بختیاری [ جمعه 89/12/13 ] [ 4:53 عصر ] [ ]
[ نظر ]
.:: بِسمِ الله وَ بِالله ::.
باران خدای خوبم! من همیشه بین آسمان و زمین تو را سپاس می گویم که آسمان را به زمین کوک می زنم! کوک های کج و بارانی! خدای مهربانم! چه خوب است که تو مرا شفاف آفریدی و آسمانی! خیلی ها آرزو دارند آسمانی باشند! در آسمان به تو نزدیکترم چون پاک ترم ... خدای خوبم! نماز من در آمدن از ابر و جاری شدن روی زمین توست! خدایا می بینی که گریه ی شوق و عشق نمی گذارد ادامه بدهم ، نامه ام را پایان می دهم! دوستت دارم. باران. [ جمعه 89/12/13 ] [ 1:38 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |