سفارش تبلیغ
صبا ویژن


.:: یَااَلله ::.

 
نه دی، نه دی، نه دی و ما ادریک ما نه دی. تو چه می دانی که نه دی چیست؟ شان نه دی از صفحات تقویم بالاتر است. نه دی ترجمه عاشوراست به زبان انقلاب اسلامی. نه دی تجربه عاشوراست به زبان بسیجیان خامنه ای که می توان تا کربلا رفت اما با حسین برگشت ولی زینب به اسیری نرود. نه دی، نه دی، نه دی . نه دی اگر چه روز بود اما شب قدر انقلاب اسلامی بود و فرشته ها شهدایی بودند که همراه با ما ستاره های حضرت ماه “این عمار” خامنه ای را با حضور خود لبیک گفتند. تقدیر ما را خدا در شب قدر انقلاب اسلامی خوب نوشت. ما در این شب قدر در شب قدر انقلاب اسلامی به جای قرآن، قرآن ناطق را علی را امر حضرت سیدعلی را بر سر خود گذاشتیم. نه دی ما گفتیم؛ الهی العفو از این عمار و خدا ما را بخشید، به آبروی شهدا. نه دی تجلی شهدا بود. من بودم و تو بودی و ما بودیم و مادر شهیدی و فوج فوج شهدایی که آمده بودند تا سلام ارباب بی کفن را به ما برسانند: “السلام علیک یا اباعبدالله.” آنانکه شهدا را در نه دی ندیدند، چشم صورت گشوده بودند، نه چشمه بصیرت. چشم ها را باید شست. چفیه نمی آید به خواص بی بصیرت. چفیه را به شهدا می شناسند. چفیه بر دوش خامنه ای زیباست و آنانکه پرسه در مه می زنند، چه می دانند چفیه چیست. چه می دانند نه دی شب قدر انقلاب اسلامی است و چه می دانند که شب را به ماه و ستاره ها می شناسند. نه، شب تاریک نیست. خفاش تاریک است و چون کور است، نه ماه را می بیند و نه نور ماه را. شما اگر به ماه، نگاه می کنید، ما به آه ماه نگاه می کنیم که از دست خواص بی بصیرت آه می کشد. چشم نه، نگاه را باید شست. آن چشمی که در نه دی حضور شهدا را ندید، “گناه” کرده است، “نگاه” نکرده است. چشم ما در نه دی هشتاد و اشک با اشک نگاه کرد که طرف حسابت اگر به جای بعثی ها، بعضی ها باشند، لاجرم باید خون گریه کنی. اگر درنه سال دفاع مقدس حنجره شهدا را بعثی ها بریدند، اینجا بودند بعضی ها که قصدشان بریدن فریاد ما بود. بعضی ها نمی خواستند چشم ما را کور کنند که در جنگ نرم در فتنه های پیچیده نگاه آدمی را می زنند. بعضی ها را کار با پای ما نبود؛ طمع به راه ما به ماه ما به راه پیمایی ما به ماه پیمایی ما کرده بودند. بعضی ها را کارشان با دست ما نبود؛ به کف العباس بیعت ما با حسین کار داشتند. بعضی ها می خواستند با پنبه سر از بدن انقلاب اسلامی جدا کنند. جمهوری اسلامی باشد اما به گونه ای که بود و نبودش برای آمریکا و اسرائیل هیچ فرقی نداشته باشد. جمهوری اسلامی قلابی و نه جمهوری اسلامی انقلابی. در این جنگ، بکشی متهم می شوی به برادرکشی. کشته شوی، چه از سپاه دوست و چه از لشکر دشمن شهید حساب می شوی. حرف بزنی، می گویند ساکت. سکوت کنی، با “این عمار” چه کنی؟ به نابغه قرن اندیشمند فارین پالیسی بگویی شیخ بیسواد، می گویند “آقا” که بعضی ها را “میکروب سیاسی” خوانده اند، گفته به احدی ظلم نکنید. چیزی نگویی، موسوی برمی دارد به جمهوری اسلامی می گوید نظام فرعونی و می نویسد که امام (نستجیر بالله) خطاکار بود. آدم خوبی باشی باید خون جگر بخوری. اهل ولایت فقیه باشی، مشمول اصل تغییر در نظام آفرینش می شوی و ولایت مشایی عوض ات می کند. من از این می ترسم آقای تفرقه بر اساس قاعده تغییر در نظام آفرینش روزی احمدی نژاد را هم حذف کند و تقلب کند در انتخابات و “احمدی نژاد” را “مشایی” بخواند. من در مقام حلال دانستن و یا حرام خواندن موسیقی نیستم اما اینقدر می دانم که دولت خدمت نباید به ساز آقای مسئله ساز برقصد. حتی اگر موسیقی حرام نباشد، رقص دولت عدالت محور به ساز مسئله سازی حرام شرعی است. من این روزها از خیلی چیزها می ترسم. من می ترسم از مسئولینی که به جای خدا از هوای نفس خود حساب می برند. من از این می ترسم که بچه بسیجی در این کشور اندازه آشوبگران عاشورا قد سران فتنه آزادی بیان نداشته باشند. از این می ترسم که بعضی ها نفهمند “قانون اساسی من وصیت نامه شهداست” یعنی چه. از این می ترسم که قانون عاقبت هم زبان عشق را نفهمد. از این می ترسم وقت بستن وبلاگ افسران جنگ نرم در فضای سایبر سران کفر و نفاق و فتنه به ریش عدالت بخندند. از این می ترسم دستگاه های حکومتی هر رایی که صادر می کنند و هر حکمی که به هر مصلحتی فعلا صلاح صدور نداده اند، به پای رهبر بنویسند. از این می ترسم که موسوی به جای کشیدن نقاشی، به جای کاریکاتور کشیدن از انقلاب اسلامی، همان زهرماری هایی را بکشد که بختیار می کشید. از این می ترسم که شیخ بیسواد کلا به شما که عرض می کنم ادعا کند چون خاتمی در رم با زنان نامحرم دست داده بود، پس ملای رومی زمان است! من اینجا حتی از اجرای عدالت توسط قوه محترم قضاییه می ترسم. از این می ترسم قوه قضاییه شیخ بیسواد را روانه زندان کند و به بساط خنده ما دستبند بزند! من از این می ترسم که در سلول انفرادی، چون کسی نیست، شیخ بیسواد، خودش به خودش قصد بد کند!… آری! من می فهمم مصلحت نظام را. من می فهمم مصلحت نظام را که هر شخص بزرگواری هم “تشخیص” دهد اما این “آقا”ست که تعیین می کند و من هم می فهمم که این مصلحت سنجی حکیمانه چه بلایی بر سر سران فتنه آورده. اینجا ترس من از چیز دیگری است؛ من از این می ترسم که چرا برخی عدم اجرای کار قانونی خود را به پای رهبر می نویسند؟ من از این همه هزینه کردن دستگاه های حکومتی از رهبر می ترسم… چه کار به این دارید که نظر خصوصی “آقا” را به خودتان عمومی کنید؟! چرا در ولایت پذیری، ایثار ندارید؟! رهبر حرف  پنهانی ندارند اما چرا آن حرف که بر اساس مصلحت، بر اساس آئین حکیمانه اداره ملک و مملکت خصوصی به شما گفته، عمومی اش می کنید؟! “آقا” عمومی گفته که فتنه گران میکروب سیاسی اند و اگر می خواستند عمومی شود آنچه که شما عمومی اش کردید، خودشان می گفتند. ایثار در ولایت پذیری یعنی اینکه دستگاه مسئول بگوید؛ ما خود صلاح دانسته ایم که فعلا سران فتنه را محاکمه نکنیم. آیا مطالبه محاکمه سران فتنه از قوه قضاییه باشد، بهتر نیست تا از عمود خیمه نظام؟! و اگر “آقا” از هر آنچه منصوبینش می کنند راضی است، پس چیست نقد ایشان به صدا و سیما؟! چیست انتقادات گاه و بی گاه ایشان از دستگاه قضایی؟! دولتمردان لطفا فتوحات خود را به پای رهبر بنویسند که ما ملت حماسه ? دی را به پای خامنه ای می نویسیم که ما ملت حماسه ها را و نه حادثه ها را به پای رهبر می نویسیم که از نظر ما اهالی نسل ? دی سال ?? یک سال نبود. یک عمر بود برای ما و در این عمر پر از درد و غصه، این فقط ? دی بود که بر ما خوش گذشت. در ? دی دوباره ما به راه افتادیم. دوباره فریاد آشتی کرد با حنجره ما. دوباره نگاه خوش نشست به چشمان ما. دوباره زنده شدیم. ? دی حیات دوباره ما بود. اگر خامنه ای گفت؛ این عمار، رهبرا! ما همه عمار. ? دی جلوه عمار بود… “میثم میثم عمار”… ? دی ما با شهدا آمدیم و پدر شهیدان کریمی عکس علی و عباس را هم آورده بود. ? دی ما با شهدا اما با خشم عاشورایی آمده بودیم. ما باز هم زودتر از دوربین های صدا و سیما رسیدیم. ما به دعوت شورای هماهنگی نیامده بودیم. از خشم آشوب عاشورا آمده بودیم. از خشم لشکریان عمر سعد که باز هم خیمه حسین را آتش زدند. “یا خیل الله ارکبی و بالجنت ابشری”. ما در ? دی حرف مان به خامنه ای این بود: “ولله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی” که ما فرزندان علمدار کربلاییم. هر درس که لازم بود عباس به ما داده است. پادرمیانی خواص بی بصیرت همان جام زهری بود، همان امان نامه ای بود که ما به مولای مان عباس اقتدا کردیم و پاره کردیم آن نامه ها را آن بیانیه ها را. اوج ادب عباس لحظه ای بود که جواب سلام شمر ملعون را نداد و اوج ادب ما لحظه ای بود که فریب نخوردیم بعضی ها چقدر با امام عکس دارند. بر عکس راه امام بر خلاف جهتی که ولایت فقیه نشان می دهد، حرکت کنی، خواه با خمینی عکس داشته باشی خواه با آمریکا در یک قاب نشسته باشی. خواه خیر سرت نخست وزیر امام باشی، خواه رمز جدول جورازلم پست. حتی “با علی در بدر بودن شرط نیست” که گفت، به “آقای ولایت مترو” گفت، به “جناب جام زهر” گفت، به “حضرت پرسه در مه” گفت، به “عالیجناب ساکت” گفت، به آنان که گم شده بود خاندان نبوت شان گفت و گفت: “با علی در بدر بودن شرط نیست، ای برادر نهروان در پیش روست”… نه، ما هنوز از دست “این عمار”ی که رهبر گفت، با خواص بی بصیرت بی حساب نشده ایم. آن احترام از روی ادبی بود که ما به احترام ولایت فقیه برای شما نگه داشتیم ولی این نوشته از روی ولایت پذیری عاشورایی ما نوشته شده است. پس با دقت بخوانید و بدانید ما ملت هم اگر می خواستیم مثل خواص بی بصیرت ولایت پذیر باشیم، “آقا” نه یک بار که هر روز و هزار بار باید می گفت “این عمار” که این عمار را رهبر از دست ولایت پذیری خنده دار شما گفت. ولایت پذیری شما قرائت جالبی است از ولایت پذیری. یعنی تنها گذاشتن علی نه به بهانه گرما و سرما و جنگ و نبرد که به همین بهانه ولایت پذیری. لابد “آقا” باید تک تک تان را جداگانه صدا می کرد و یکی یکی به شما می گفت “این عمار” که مطمئن می شدید سخن گفتن علیه سران فتنه، لال مانی نگرفتن در برابر سران کفر، خروج از ولایت پذیری نیست؟! لااقل یک هزارم حقوقی که می گیرید، یک صدم فیش تان دفاع کنید از نظامی که از آن حقوق می گیرید. اگر سیدعلی فقط مثل شما ولایت پذیر داشت و اگر ما ملت ما نسل ? دی نبودیم، چه دور و دراز می شد “این عمار”. برای ولایت پذیری باید “بها” داد و یا همین ولایت پذیری را هم به دیگر بهانه هایی که معمولا برای تنها گذاشتن علی استفاده می کنید، اضافه کنید؟! ولایت پذیری ما ادعا دارم که بسی فرق می کند با ولایت پذیری شما. ما بیگانه ایم با این ولایت پذیری. اینگونه ولایت پذیر بودید که لابد رهبر “خواص بی بصیرت” تان خواند و از دست تان “این عمار” گفت. نه جانم؛ ولایت پذیری ما هزینه از جان مان فقط نیست که بالاتر خرج از اندک آبرویی است که از صدقه سر همین ولایت فقیه به ما رسیده است که الگوی ما در ولایت پذیری آن بی بصیرتی نبود که در ? دی پرسه در مه زد و آن بی بصیرتی نبود که تنگه احد را ولایت فقیه را به عافیت سفیه فروخت. به جای این همه هزینه کردن از “آقا” برای امورات ریز و درشت دستگاه تحت مدیریت تان، کمی از ولایت پذیری خود عاشورایی هزینه کنید. اگر بگویم اسوه ما در ولایت پذیری فقط و فقط شهدا هستند، به چه کسی برمی خورد؟ بعضی ها از یک موبایل شان از تکذیب یک تماس در وقت لازم حاضر نیستند برای ولایت فقیه بگذرند؛ هیهات چون شما ولایت پذیری کنیم. هیهات من الذله. شهدا در ولایت پذیری خود ایثار داشتند؛ بیت المقدس را فتح خرمشهر را به پای امام نوشتند. برای عدم الفتح از خودشان مایه می گذاشتند، نه از ولایت فقیه. شهدا در نثار ثار هم ایثار داشتند. شما را الگوی ولایت پذیری کیست که به جای حقیقت، مصلحت را به پای “ولایت” می نویسید؟ با شما باشد البته که علی تنها می ماند اما با شما نیست. از ? دی به بعد با ماست. ما حاضریم جلوتر از جسم علی و نه امر علی، سپر بلای مولا شویم و خود را به در خیمه معاویه برسیم و علی به ما بگوید، برگرد؛ این گفتن علی و این برگشتن ما هزار بار بهتر از آن است که در کنار علی باشیم و با علی عکس داشته باشیم اما علی ما را محرم خود نداند و به جای ما، به چاه نخلستان بگوید “این عمار” که ولایت پذیری هم خطری با “آقا”ست، نه هم سفری با رهبر. الگوی ما در ولایت پذیری شهیدی بود در “جزیره بوارین” که لحظاتی قبل از شهادت می گفت: “رو ندارم به امام نگاه کنم. هنوز خط باز نشده. چیزی به امام نگویید، مبادا دلش بشکند”. آهای خواص بی بصیرت! ما اگر می خواستیم مثل شما ولایت پذیر باشیم، مثلث جام زهر باز هم کارگر می افتاد و به خامنه ای هم مثل خمینی جام زهر می داد. پادرمیانی خواص بی بصیرت در فتنه ?? جام زهر بود و ما در ? دی زدیم و این جام را شکستیم اما جام جم “خواص بی بصیرت، مایه ننگ ملت” را پخش نکرد. لابد به رسانه ملی هم بزرگان گفته بودند که سانسور کند صدای ما را در ? دی؟! من از مسئولین نظام یک خواهش دارم: “لطفا شجاعت خود را به پای ولایت بنویسید” که در جمهوری اسلامی از همه بیشتر “آقا” از رسانه ملی انتقاد کرده است. “آقا” کم از قوه قضاییه انتقاد کرده؟ نثار ثار که مال شهدا بود، لااقل در ولایت پذیری نظری تان ایثار داشته باشید که “آقا” سخن پنهانی ندارد. ما از ایشان شنیده ایم که میکروب سیاسی اند آنانکه میکروب سیاسی اند اما نشنیده ایم که فعلا مصلحت نیست با سران فتنه برخورد شود. البته ما در صداقت مسئولین تردید نداریم. نیز اقتضائات اداره مملکت سرمان می شود اما آنچه باعث می شود مخ مان سوت بکشد بی حساب و کتاب خرج کردن شما از ولایت فقیه است. نسل من حق دارد بگوید “بابای ماست خامنه ای”. نسل من غرورش را به پای رهبر می نویسد. شب قدرش ? دی را به پای ولایت فقیه می نویسد. نسل من ترسو نیست، اما حتی اگر هم جایی از سر مصلحت بترسد و یا از سر مصلحت، شجاعانه بترسد، این ترس را به پای خودش می نویسد. نسل من نسل ? دی کی و کجا از “آقا” هزینه کرد که مثلا چون رهبر به ما نگفته بود، صبح تا ظهر عاشورا چنین و چنان کردند آشوب گران؟ نسل من نسل ? دی این یوم الله را به پای رهبر می نویسد. لطفا در ولایت پذیری از این شهدای زنده درس عبرت بگیرید و لطفاتر فرق بگذارید میان شان خود با شان رهبر که شما سرباز هستید و شان سرباز مصلحت سنجی نیست؛ یورش به دشمن است. یک وقت سرباز علی سرداری چون مالک اشتر نخعی است؛ آنجا امام مسلمین جوری تصمیم می گیرد و آن وقت که گرد حسین را کوفیان پیمان شکن پر کرده اند، آنجا رهبر جامعه اسلامی به گونه ای دیگر. ای خوشا سربازی برای رهبر باشیم که متاثر از ولایت پذیری خنده دار ما مجبور به “این عمار” گفتن به “خواص بی بصیرت” نباشد. البته شک نیست که افراط نباید کرد اما افراط را شما دارید در تفریط تان می کنید با این هزینه کردن های بی خود از ولایت. شما با مجتبی در کربلای ? نبودید، با ما که در کربلای فتنه بودید! در شاخ شمیران نبودید، در شمیران که بودید. در ارتفاعات الله اکبر نبودید، در الله اکبرهای مسجد ضرار در جنگ نرم که بودید.  در آن ? سال دفاع مقدس نبودید، در این ? ماه دفاع مقدس که بودید. شهید امیر حاج امینی را نمی شناسید، یعنی شهید حسین غلام کبیری را هم نمی شناسید؟! فکه نرفته اید، جنوب شهر هم گذرتان نیافتاده؟ شلمچه نبودید، کوچه های صد شهید هم ندیده اید؟ مادر ? شهید ندیده اید؟ دست پدر شهید نبوسیده اید؟ نکند من می نویسم “فکه” شما یاد مکه می افتید؟ یاد سکه. یاد سکته بصیرت بر اندام خواص! شما را کیست الگو در ولایت پذیری؟… گفت: “در کجا بودید وقتی جنگ شد، عرصه بر مردان عالم تنگ شد؟”… گفت: “تو چه می دانی که رمل و ماسه چیست، بین ابروها رد قناسه چیست؟”… گفت: “ای آب ندیده ها و آبی شده ها، بی جبهه و جنگ انقلابی شده ها؛ مدیون فداکاری جانبازانید، ای بر سر سفره آفتابی شده ها”… آهای آقایان! من از شما یک سئوال خیلی آسان دارم؛ سالگرد عملیات کربلای ? چه روزی است؟… گفت: “دست هایم تا به آهنج رفت، تا غروب کربلای ? رفت؛ جز بسیجی ها که عاشق پیشه اند، دیگران این روزها بی ریشه اند”. ملت ایران بسیجی است و برای بسیجی ها اساسی ترین قانون این مملکت وصیت نامه شهداست. (صلوات محمدی پسند بفرستید) بوسیدن دست بسیجی ها زیباست اما عمل به وصیت نامه شهدا از آن هم زیباتر است. عمل به وصیت نامه شهدا یعنی احترام محض به قانون اساسی. نقطه به نقطه هر قانونی در این مملکت مدیون قطره قطره خون شهدایی است که جوهر قلم وصیت نامه های شان بود. (تکبیر!) قانون اساسی قانون مقدس نظام جمهوری اسلامی است اما اگر شهدا و وصیت نامه شهدا نبود، از این قانون اساسی آیا چیزی هم مانده بود که من و شما سنگ آن را به سینه بزنیم؟! با این همه اساسی ترین حرف من این است: بر اساس اصول قانون اساسی می توان در راه ولایت فقیه نثار ثار کرد اما فقط بر اساس اصول وصیت نامه شهداست که شهید عباس رفعتی لحظاتی قبل از شهادت می گوید؛ “ما خط را نشکستیم، خدا شکست. امام را تنها نگذارید. به امام بگویید…” و عباس نتوانست پیام خود را به امام بگوید، چون دیگر به شهادت رسیده بود و هنوز داشت از پهلویش خون می جوشید و چفیه اش سرخ شده بود و همسرش بی شوی و ? فرزندش یتیم و مادر و پدرش بی فرزند… گفت: “این چراغی است که خاموش نگردد هرگز، داغ اولاد فراموش نگردد هرگز؛ بگو بر مادر خوبم شهید هرگز نمی میرد، که من عشق شهادت را ز مولایم حسین گیرم.”… گفت: “پس از ?? سال غریبی بی نشانی، خدا می خواست در غربت نمانی؛ از آن سرو سرافراز تو هر چند، پلاکی بازگشت و استخوانی.”… گفت: “ای شهید با خون خود دین را مصفا کرده ای، حمله بیت المقدس را تو بر پا کرده ای؛ رمز پیروزی تان چون بود با نام علی، از علی آموختی اینگونه سودا کرده ای؛ گوهر دردانه بودی بهر مادر ای عزیز، اذن میدان را ز بابایت تقاضا کرده ای؛ بعثیان کشتند اما نام نیکت تا ابد، ثبت شد بر قلب تاریخ، آنچنان جا کرده ای.”… گفت: “خدا را شکر و سپاس که به امت مسلمان ایران رهبری فقیه عطا کرد تا راه را از بیراهه تشخیص دهند و خوشا به حال آنانکه فقیه و امام زمان خود را شناخته و تا مرز شهادت از او پیروی کردند.”… گفت: “شمشیر عشق بر سر سنگ مزار ماست، ما عاشقیم و کشته شدن افتخار ماست؛ اینجاست خوابگاه شهیدان کوی دوست، فردا جوار قرب حقیقت دیار ماست.”

***

شب چهارشنبه ? دی هشتاد و اشک مادر شهیدی داشت اشک می ریخت در سجده نماز شب. سجاده اش چفیه “مجتبی” بود. از مجتبی هیچ بر نگشت الا پلاکی و چهار تکه استخوان و وصیت نامه ای در ? خط. قانون اساسی ما مدیون خون شهداست. قانون را آدمی با دست می نویسد و وصیت نامه را شهید با خون پس ناراحت نشوید اگر می گوییم؛ “قانون اساسی ما وصیت نامه شهداست”. مسئولین باید از این جمله شبی هزار بار بنویسند تا مجتبی را فراموش نکنند. مجتبی در کربلای ? به شهادت رسید و قریب ?? سال پیکرش برنگشت. می گویی نه، از خاک شرق ابوالخصیب بپرس. از خاک شلمچه… گفت: “قدمگاه شهیدان است اینجا، محل رشد ایمان است اینجا؛ کسی که انس با این خاک دارد، برایش کعبه جان است اینجا؛ جماران قبله رزمندگان بود، صفابخش جماران است اینجا؛ به کام ما گذشت اینجا شب و روز، مسیر شهر جانان است اینجا؛ در اینجا پای مهدی بوسه می خورد، که تحت رحمت آن است اینجا؛ چه یارانی در اینجا پا نهادند، دل جامانده سوزان است اینجا؛ هزاران خاطره در خود نهفته، کتاب عشق بازان است اینجا؛ ز اشک فاطمه دارد نشانه، شبیه بیت الاحزان است اینجا؛ به خون پهلوی بشکسته سوگند، شکسته دل فراوان است اینجا؛ ز شبهای پر از عطر مناجات، همیشه نور باران است اینجا؛ در اینجا ترک عصیان می توان گفت، که الحق توبه آسان است اینجا؛ شب قدری که گم کردیم اینجاست، محل فهم قرآن است اینجا؛ به یاد قدرهای عشق بازی، دل عاشق پریشان است اینجا؛ دلیل اینکه جا ماندم ز یاران، خدا داند نمایان است اینجا؛ به گوش دل شنیدم عاشقی گفت، که مهدی واقعه خوان است اینجا؛ شلمچه از دوئیت دورمان کرد، همان توحید پنهان است اینجا؛ شهادت را از اینجا می گرفتند، زمین عید قربان است اینجا؛ در اینجا می توان آرامشی یافت، محل ذکر رحمان است اینجا؛ اگر چه کس نفهمد حرف ما را، قدمگاه شهیدان است اینجا”.

http://ghadiany.com/

 


[ دوشنبه 89/10/6 ] [ 11:0 عصر ] [ ] [ نظر ]

http://media.farsnews.com/Media/8710/ImageReports/8710150505/1_8710150505_L600.jpg

ماه بنی هاشم یل میدان، ابوالفضل
روح شرف، شاه جوانمردان، ابوالفضل
بر جان دشمن چون شهاب شب شکن بود
شهباز نام آور یل میدان ، ابوالفضل
میر سپاه بیقراران شهادت
نور خدا، وان ساقی طفلان ابوالفضل
سقای اردوی عطش روح فتوت
دریای رحمت ، فضل بی پایان ابوالفضل
فرما نظر بر عاشقانت ، روز محشر
ای حیدر ثانی ، شه احسان ابوالفضل

     منبع:  http://www.atshanemahdi.com 

 

                                                                                                                                                                      

بختیاری                                                                                                                                                     


[ چهارشنبه 89/9/24 ] [ 10:49 صبح ] [ ] [ نظر ]

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد                     در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد    

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد                  شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

 

احساس کرد از همه عالم جدا شده ست

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست

 

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت          وقتی که میزو دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت                   مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

 

باز این چه شورش است که در جان "واژه" هاست

شاعر شکست خورده ی طوفان "واژه" هاست

 

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت                      دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت                    تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

 

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

دارد غروب فرشچیان گریه می کند

 

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید                   بر روی خاک وخون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید                        حتی براش جای کفن؛ بوریا کشید

 

در خون کشید قافیه ها را، حروف را

از بس که گریه کرد تمام لهوف را

 

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت              بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت                 خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

 

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود

او کهکشان روشن هفده ستاره بود

 

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...          پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن...

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...         شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

 

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس

 

شاعر:سید حمید رضا برقعی    

بختیاری                                                                                                                         


[ یکشنبه 89/9/21 ] [ 9:19 عصر ] [ ] [ نظر ]

 

http://up.pixbaz.com/2009/azar88/images/ie2o0dpwmvc2se70beg.jpg

و اینک به کربلا رسیده است...

ماهی که جز گریه حرام است.

ماهی که در ان، اهل بیت علیه السلام گریه و ناله را به نهایت می رسانند و ان یان می گریستند که پلک چشمهایشان مجروح می شد...

و من و تو اگر بدانیم که گریه برای ابی عبدالله علیه السلام چه منزلتی در پیشگاه رب العالمین دارد همه عمر کارمان گریه بر مظلوم تشنه لب کربلا می شود...

حسین علیه السلام به کربلا می اید و خیلی ها به بهانه زر و سیم و ملک و عمارت و حفظ جانشان به کربلا می شتابند و شمشیر می کشند به روی بهترین خلق خدا در زمین و بعضی ها هم در راه که عازم سفر حجند، از او و قافله کوچک و نورانی اش فاصله می گیرند که مبادا گرفتار یاریش شوند!

و حسین علیه السلام انگاه که به زهیر بن قیض رضی الله عنه می رسد با این تک جمله دلش را شکار می کند و دلهای بسیاری را؛ می فرماید:(( از این صحرا برو که صدای استغاثه مرا نشنوی))

مگر می شود؟!!! مگر می شود حسین جان؟ مگر می شود رفت تا صدای استغاثه تو را نشنید؟! مگر می شود اصلا صدای استغاثه تو را نشنید؟!

باز به جملات سید مرتضی می رسم...جنگ باشد یا نباشد، راه من و تو از کربلا می گذرد...

و جملات حاج احمد متوسلیان...می روی یا می مانی؟...

و منم و تویی و حسین علیه السلام که هنوز فریاد می زند:(( هل من ناصر ینصرنی؟)) و ولایت است ادامه حسین علیه السلام و عاشورا...

تو چه می کنی؟ می روی یا می مانی در این فتنه بارانهای بسیار که ولایت را نشانه گرفته اند؟

چه خوش گفت و چه دلنشین،مولای ما خامنه ای(( در طول سال، همیشه ماهی هست به نام محرم که در ان خون بر شمشیر پیروز است.))

منبع:هفته نامه یالثارات الحسین

بختیاری                                                                                                                                                                  


[ شنبه 89/9/20 ] [ 12:28 عصر ] [ ] [ نظر ]

                                                                                               

http://ruzegarehejran.persiangig.com/image/01.jpg

ای به اکبر کرده همدوشی علی
برده سر در جیب خاموشی علی
تو مسیح عترتی وز مرتبت
کرده با قرآن هم آغوشی علی
حجت کبرائی و گردون ندید
کودک و اینسان خدا جوشی علی
اصغرم قنداقه ات شد غرق خون
زود بودت این کفن پوشی علی
چون تو سربازی دگر نائل نشد
بر سر دوشم به سردوشی علی
گفتمت آرام باش از تشنگی
نی که تا سر حد بیهوشی علی
خواستم از گریه خاموشت ولی
نی دگر اینقدر خاموشی علی
خنده ات وقت شهادت بر لب است
تا چه گفتت تیر در گوشی علی
اصغرم اینک گوارایت بود
از می کوثر قدح نوشی علی
چون مؤید هرکه دارد با تو کار
نیستش زین غم فراموشی علی

http://www.patoghsara.com

بختیاری                                                                                                                              


[ جمعه 89/9/19 ] [ 10:25 صبح ] [ ] [ نظر ]
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب