سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  مسجد جمکران

*گنج نهان*

امروز امیر در میخانه تویی تو * فریاد رس این دل دیوانه تویی تو

مرغ دل ما را، که به کس رام نگردد * آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو

ان ورد که زاهد به همه شام و سحرگاه * بشمرد با سبحه صد دانه تویی تو

ان باده که شاهد به خرابات مغان نیز * پیمود به جام و خم و پیمانه تویی تو

ان غل که ز زنجیر سر زلف نهادند * بر پای دل عاقل و دیوانه تویی تو

ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند * گنجی که نهان است به ویرانه تویی تو

در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما * دیدیم که در کعبه و بتخانه تویی تو

بسیار بگوییم و چه بسیار بگفتیم * کس نیست به غیر تو در این خانه تویی تو

یک همت مردانه در این کاخ ندیدیم * ان را که بود همت مردانه تویی تو

شاعر: میرزا حبیب خراسانی

بختیاری                                                                                                                                                                     


[ جمعه 89/8/28 ] [ 11:5 صبح ] [ ] [ نظر ]

 

عید قربان

1

**امدی عید قربان*

ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی  

ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی   

ای شراب آسمانی ، ای طلوع مهربانی

با تو شد خورشید خندان، خوش رسیدی، خوش رسیدی   

ای که نامت گشته ذکر هر دم ِجان و روانم  

ای شفای درد پنهان، خوش رسیدی، خوش رسیدی   

آمدی چون ماه تازه ، تیغ بر کف، خنده بر لب   

آمدی ای عید قربان! خوش رسیدی، خوش رسیدی 

آمدی چون سیل جوشان ، بی‌خبر، ناگه، خروشان

تا کنی این خانه ویران ، خوش رسیدی، خوش رسیدی

خانه‌ی عقل زبون را ،عقل سرد تیره‌ گون را

کرده‌ای با خاک یکسان، خوش رسیدی، خوش رسیدی

شعر می‌جوشد ز من، پیوسته هر شب، هر سحرگه

از تو شد این چشمه جوشان، خوش رسیدی، خوش رسیدی

شاعر:عظیم جان آبادی

                                                              گل              

بختیاری                                                                                                                                        

                         


[ سه شنبه 89/8/25 ] [ 12:33 عصر ] [ ] [ نظر ]


.:: یَارَبّ ::.

یه مربّی امور تربیتی دارم ، سال 65 تو شلمچه تو پنجمین کربلا شهید شد. بدجوری به رفتارها ، خنده ها ، خطّ ، نقاشی ، نماز ، قرائت قرآن ، بازی فوتبال ، تمرین سرود و . . . اش عادت کرده بودیم و اشتباه ما هم همین بود که عادت کرده بودیم بهش و نگرفته بودیم که حرفاش ، حرکاتش و پیام  نگاهاش یعنی چی؟  و کجا داره می ره؟! نگاه آخرش هیچوقت یادم نمی ره. تو حیات مدرسه  نشسته بودیم ، داشت با نوع نگاه توام با لبخندش می گفت : هستم اگر می روم . . . گر نروم نیستم! . . . اگه بخوام خیلی واضح بگم ، شبیه ترین نگاه به اون نگاه ، نگاه آخر سیّد مرتضی تو فکّه و خنده ی مستانه اش قبل از شهادتشه . . . و دیدید که رفت امّا هست! . . . از وقتی از پیشمون پرکشید و رفت تو خیال نوجوانی های از دست رفته ، یه بازی خیلی خیلی خوب رو تو خیال بهم یاد داد. این بازی رو بهتون یاد می دم امیدوارم خوب خوب خوب یادش بگیرید و انجامش بدید ، اگه خوب جا بیفته براتون ، خیلی ساده و خوب می تونید معنی خیلی چیزها رو باور کنید. این بازی ابزاری داره و روشی. ابزارش روششه و روشش ابزارشه. خب چی کار کنم! نمی شه تفکیکشون کرد دیگه! ابزارش "کلمه" است. این بازی تشکیل شده از حدّاقلّ یک کلمه و حدّاکثر بی اندازه معنا. یک کلمه اش می تونه دریاها معنی داشته باشه. وقتی افقی برگشت و شکلات پیچ رو دست ملّت دست به دست می شد همینجوری که تو حال خودم نبودم و مثلاً داشتم جسم به ظاهر بی روحشو تماشا می کردم اوّلین بازی رو انجام دادم اون بازی بازی  با نام و شکل و بوی یک گل بود. گلی که شاید الآن هیچ معنی ای برای کسی نداشته باشه امّا برا من سرشار از معناست ، اقیانوسی از حسّ . . . روی سینه اش پر بود از گل های پرپر و رنگارنگی از جنس . . . میخک . . . همینو فقط بگم که هر چی بیشتر می دوم کمتر بهش می رسم . . .

هر چند هیچ میخکی شبیه اون میخک های خیال من نیست امّا محض خالی نبودن عریضه چند تا عکس گل زیبای میخک می ذارم به یاد همون ها...





 


تقدیم به شهید همواره شاهد ، ابراهیم مرشد شاد و تمامی شاهدان شهید


اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمَّـدٍ وَعَجِّـل فَرَجَـهُم وَفَرَجَـنَابِهِم.




[ چهارشنبه 89/8/19 ] [ 1:4 صبح ] [ ] [ نظر ]

شهدا

کاش از اخلاصتان یک جرعه بر می داشتم

بی ریاتر رنگی از جنس سحر برمی داشتم

کاش مانند شما ای رهگذاران غریب

از درون خویشتن بهتر خبر می داشتم

کاش مانند شما در عرصه خون و خطر

عافیت نه عاقبت را در نظر می داشتم

کاش می ماندم کنار سنگر اشک شما

وز برای آبرو چشمان تر می داشتم

کاش در سوز و گداز جبهه ی ایمان و عشق

سینه ای از اتش دل شعله ور می داشتم

کاش می شد می گشودم معبری سمت افق

از شما یک تن در این ره همسفر می داشتم

کاش در کانال ها ان سوی خط – ان سوی دل

در عبور از خویشتن شوق خطر می داشتم

کاش می شد انتهای خاکریز عاشقی

سایه ی لطف شهیدان را به سر می داشتم

بال و پر یعنی شهادت - آه – ماندم بی نصیب

می رسیدم تا خدا؛ گر بال و پر می داشتم

 

شعر از: ث.محمود تاری

 بختیاری


[ سه شنبه 89/8/18 ] [ 9:37 صبح ] [ ] [ نظر ]

 

ساگرد ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(ع)

گل زیبا*روشن ترین تلاقی آب و آیینه*گل زیبا

نخل ها کل می کشند، خورشید پا بر خاک می گذارد و بهار، با پیراهنی از شکوفه از راه می رسد.

زمان، از حرکت می ایستد و زمین،زیباترین لحظات را پای کوبی میکند. فرشته ها، با بال هایی از بلور، زیر گامهایشان نور می پاشند و کوثر در جاری جریان زمان، از بهشت، مشتاقانه سرازیر می شود. پروانه ها، به پنجره های بسته بال می کوبند تا راهی به نور، به پرواز و به روشنایی بیابند و هزار فانوس در دست های ملائک، مسیر عبورشان تا افلاک را روشن می کند. ذوالفقار جوانه می زند و هزار شکوفه از سر شاخه های دستان تاریخ که به شکرگذاری بلنده شده اند، بوی بهار می پراکنند. یاس های کبود بر نیام ذوالفقار می پیچند وبالا می روند و آسمان با همه ی عطش، در چشم هایشان خلاصه می شود. بوی سرشار سیب و یاس، فضا را پر می کند و شهر، دست افشانِ زیباترین اتفاق ممکن است.

حس میکنم در اسمانم ماه می خندد  * انگار چشمان رسول الله می خندد

روشن ترین تلاقی آیینه و آب، در آوازهای روشن شهر زمزمه می شود و دو بهار، توأمان، در فصلی گم شده در تاریخ، از راه می رسند وبا هم پیوند می خورند.

فاطمه علیهاالسلام دستان ابرمردی را در دست می فشارد که شب ها در کوچه های بی پناهی، پشت درهایی که گل میخ غربتش را بانویش خوب می فهمد، نان و رطب پخش می کند.

وعلی علیه السلام دست بانویی را در دست دارد که دسته ی دستاس رنج را می چرخاند و گهواره ی خالی فرزندش را در نظر مجسّم می کند که در ابرها کم رنگ می شود.

پیوند خجسته ای که سال های درد را در سر می پروراند و هنوز نخل های سوخته، کل می کشند و چاه با دهانِ راز دارش هزار سلام و صلوات می فرستد و هنوز ملائک، دست افشان این واقعه ی زیبایند.

گل

بختیاری


[ دوشنبه 89/8/17 ] [ 9:38 صبح ] [ ] [ نظر ]
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب