|
.:: یَاذَالجَلالِ وَالاِکرام ::.
ما آمن بى من بات شبعان و جاره جایع قال: و ما من أهل قریة یبیت فیهم جایع ینظر الله إلیهم یوم القیامة. کسى که شب سیر بخوابد در حالى که همسایه اش گرسنه است به من ایمان نیاورده و هر آبادى که یک نفر در آن گرسنه سر به بستر بگذارد و اهل آبادى آگاه باشند و کمک نکنند، خدا به اهل آن نظر لطف نخواهد کرد. وسائل، ج 8، ح 1، باب 88 از ابواب احکام العشرة.
*از خوبانی که در دل خود کربلایی و خیمه ای و حالی و صفایی به پاکرده اند و یا به کربلای ایران سفر می کنند و یا به عتبات عالیات و مشهدالرّضا(ع) و مسجد مقدس جمکران و مکان های زیارتی سفر کرده اند و یا در حال برنامه ریزی و سفر هستند التماس بسی الماس ناب دعا. *عذرخواهی می کنم بابت کم توفیقیم که کمتر فرصت می شه خدمت بزرگان این صفحه ی نورانی برسم.
[ شنبه 88/12/22 ] [ 8:16 عصر ] [ ]
[ نظر ]
کله ملق قایق سنگین شد.ساعت نزدیک است به 9 شب.بعد از غواص ها،نوبت ما است بزنیم به خط.از اب می ترسم.محکم چسبیده ام به لبه قایق.هوا سرد است.گلوله های رسام،بیخ گوشمان هوا را می شکافد و ... *** -اخه مرد حسابی!ادم وسط عملیات،هوس پشتک وارو می کنه!اونم تو اب؟!وسط زمستون؟! نمی توانم جوابش را بدهم.تمام اعضاء و جوارحم منقبض شده است.دندانهایم ترق ترق به هم میخورند.قلم شتر اگر لای شان باشد اسیاب می شود.دوست دارم از میان این همه خمپاره که می اید.یکی بخورد به این درخت ها،اتش بگیرد و من خودم را بندازم داخل اتش تا گرم شوم. -احمد جان!تو بچه های گردان که کسی کبریت نداشت،می خوای برم جلو ببینم اگه برادارای عراقی کبریت داشتن بیارم بدم خدمتتون،اتیش روشن کنین؟! به زحمت حرکات فکم را جمع و جور میکنم.شکسته می گویم:شوخی نکن! دارم می میرم!می میرم!تو رو خدا یه کاری کن! حمید قش قش می خندد.نه به حرفم.شاید به یاد اوری معلق شدنم از لبه قایق.موقع پیاده شدن از دست پاچه گی،بند پوتینم گیر کرده بود به لبه قایق و کله ملق...بعد حمید،مرا مثل یک بچه اردک زشت،سر داده بود به طرف خشکی.سبک و کم سن و سال بودم.بعد از چند کیلومتر پیشروی در این سوی اروند،اینجا مستقر شدیم.نیروهای تازه نفس،پیشروی را به سمت فاو ادامه داده اند.نخلستان ها هنوز پاک سازی نشده و... *** نصف شب صدای ((الدخیل))برادارن عراقی توجه همه را به خود جلب میکند.از تاریکی نخلستان ها می ایند،گریه می کنند،دست هایشان را گرفته اند بالا.حمید جلو میرود،دست در جیب اخرین نفرشان که می برد می گوید ای ول برادر!دمت گرم! *** دارم جان می گیرم.کنار اتش،بخار از لباسهای نمناکم بالا می رود.حمید می گوید:بازم برادران عراقی!دیدی گفتم...! دم به دم بالای سرمان منور پرتاب می شود.حمید می گوید:سرتو بنداز پایین.می خوان خوش تیپ های گردان رو شناسایی کنن! خوش به حال حمید که این قدر شوخ و خونسرد است.دفعه چهارمی ست که در عملیات شرکت میکند.من... بختیاری [ شنبه 88/12/22 ] [ 11:15 صبح ] [ ]
[ نظر ]
کسی نبود حرفهای مرا گوش کند.من هم مثل همه گاه بی کسی و ماندگی،سراغ خدا،خدای فراموش شده خویش را گرفتم.او که هیچگاه مرا فراموش نمی کند! گفتم:چقدر احساس تنهایی میکنم گفتی:فانی قریب:من که نزدیکم(بقره/186) گفتم:تو همیشه نزدیکی،من دورم...کاش میشد نزدیکت می شدم گفتی:واذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال:هر صبح و شام،خدایت را پیش خود ،با بیم کرنش،اهسته یاد کن(اعراف/205) گفتم:این هم توفیق می خواهد گفتی:الا تحبون ان یغفر الله لکم؟دوست نداری خدا شما را ببخشد؟(نور/22) گفتم:معلوم است که دوست دارم مرا ببخشی! گفتی:و استغفروا ربکم ثم توبو الیه:پس از خدای خود بخواهید شما را ببخشد و انگاه به سوس او باز ایید(هود/90) گفتم:با این همه گناه...اخر چگونه؟ گفتی:الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبه عن عباده؟مگر نمیدانید خداست که توبه را از بنده هایش قبول میکند؟(توبه/104) گفتم:دیگر روی توبه ندارم. گفتی:الله العزیز العلیم،غافر الذنب و قابل التوب:ولی خدا عزیز و داناست.او امرزنده گناه است و توبه پذیر(غافر/2و3) گفتم:با این کوه گناه،برای کدام یک توبه کنم؟ گفتی:ان الله یغفر الذنوب جمیعا:خدا همه گناهان را می بخشد(زمر/53) گفتم:یعنی دوباره بیایم؟باز مرا می بخشی؟ گفتی:و من یغفر الذنوب الا الله:(چرا که نه)به جز خدا کیست که گناهان را ببخشد؟(ال عمران/135) گفتم:نمیدانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم می اورم!اتشم می زند،ذوبم میکند،عاشق می شوم!و... توبه می کنم گفتی:ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین:این را بدان که خدا توبه کنندگان و نیز انانی که به دنبال پاکی اند را دوست دارد(بقره/222) نا خواسته گفتم:الهی و ربی من لی غیرک ای خدا و پروردگار من!(اخر)من جز تو که را دارم؟ گفتی:الیس الله بکاف عبده:خدا برای بنده اش کافی نیست؟(زمر/36) گفتم:در برابر این همه مهربانیت چه می توانم؟ گفتی:یا ایها الذین امنوا اذکروا الله ذکرا رحیما:ای مومنان خدا را بسیار یاد کرده و صبح و شام تسبیحش کنید.او کسی است که خود و فرشتگانش بر شما درود و رحمت می فرستند تا شما را از تاریکی ها به روشنایی ارند که خدا بر مومنان مهربان است(احزاب/41-43) با خودم گفتم:خداوندا!...خالق هستی!...با فرشته هایش!...به ما درود می فرستند تا ادم شویم؟!...
بختیاری
[ چهارشنبه 88/12/19 ] [ 1:33 عصر ] [ ]
[ نظر ]
هجرت از خویش،هجرت به اسمان...و اسمان درست همین جاست؛اینجا که من ایستاده ام،اینجا که تو ایستاده ای،اینجا که فرشتگان ایستاده اند درست در همین جایی که می رسند به نیستان اینجا که خاک حریر پر فرشته و افتاب است اری...به تمامت خویش هجرت کردم و سفر اغاز بود...سفر،رسیدن...سفر،شتاب گرفتن در اغوش گرم خداست...به اینجا که رسیدم خاک دیگر خاک نبود؛خاک،رسیدن به اوج بود خاک،شیفتگی بود،خاک دچار شدن در لحظه ابی عشق بود... بوی تو می امد...بوی فرشته،من گذشته بودم از باران باران...در سرزمینی پر از یاد تو بختیاری [ دوشنبه 88/12/17 ] [ 3:33 عصر ] [ ]
[ نظر ]
واپسین برداشت خیابان،دوربین،اب و قران،اولین برداشت کسی در صحنه خم شد،ساک خود را از زمین برداشت تریبون ها- پر از احساس- رفتن را هجی کردند تمام شهر را اوازهای اتشین برداشت: بیا((ای لشکر صاحب زمان اماده باش))اکنون وطن یا دین؟!برای هر دو باید تیغ کین برداشت در این جا- صحنه دوم- غبار و خون و باروت است کلاش کهنه را بازیگر ما با یقین برداشت دلش در بند بود و بند پوتین خودش را بست قدم های خودش را عاشقانه تا کمین برداشت - شروع جلوه ویژه- شب و مین،کاوش و می ریخت؛ اناری دانه دانه خون خود را روی این برداشت! اناری دانه دانه بسته شد.مردی کبوتر شد ولی در پشت جبهه مادری تا خورد و چین برداشت به روی شانه های شهر،ارام و رها می رفت مکعب - خالی خالی- خیابان،واپسین برداشت بختیاری
[ شنبه 88/12/8 ] [ 11:21 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |