|
سلام بر شهاب و اهل وب ... یکی دو روزه که برای دومین بار دایی شدم ... دایی یونس!!! ![]() ![]() ![]() بچه ها این چند روزه که خواهرم خونه ما بود ... متوجه این شدم که چقدر بنده خدا داره اذیت میکشه... داشتم به بچگی خودم فکر می کردم که چقدر این مادرم رو اذیت می کردم... ![]() اصلا قشنگترین خاطرات بچگی من شیطنت های اون دورانم بوده...بچه ای که نه اهل کتاب بود و نه اهل چیز!!! شاید قشنگ ترین خاطرات بچگی من پیدا کردن خوراکی هایی بود که مادرم قایم می کرد باشه... وای چه دورانی بود... مادر ... خداییش خیلی اسم قشنگیه... آقا اسماعیل دولابی می گفت اگه می خوای گره از کارات باز بشه پای مادرتو ببوس... چه مخلوقی که همه احساسات و عواطف از وجود مادره بچه ها خدا همه ی مادراتون رو طول عمر بده... که تا هستش قدرشو نمی دونیم... با آهنگ سامی یوسف که با زبان فارسی خونده خیلی خوشم اومد... ولی مادرم فدای پسر فاطمه بابی انت و امی یا حسین ![]() نظرتون راجع به این تصویر و نوای آشنا چیه؟
*** [ پنج شنبه 87/8/23 ] [ 3:58 عصر ] [ ]
[ نظر ]
قطعه ای از زمین که از بهشت آمده و نامش *کربلا*ست جایی ست دیدنی ، البته نه با چشم سر که با چشم جان. آنجا هر قدمش آغشته به خون پاک شهیدی ست که در راه ولایتش استوار ایستاد قصّه ی کربلا و آن ماجراهای پرکشیدن های آنگونه ی یاران حضرت سیّدالشّهداء(ع) را هم اکنون نیز می توان از زمین بین الحرمین و آستان ملکوتی و کبریایی حضرت ثارالله(ع) و آستان آسمانی استاد ادب و شهید ادب حضرت اباالفضل العبّاس(ع) و کفّ العباس و تلّ زینبیّه(س) و قتله گاه و ... خواند و حتی به عینه نظاره کرد. تو گویی ذرّات خاک کربلا و قتله گاه با انسان سخن ها می گوید ، سخن نه! مویه می کند!... از ماجرای العَطَش ... آب ... عمو ... دست ... و حرّ ابن یزید ریاحی ... و تک تک یاران حضرت ... از ماجرای راز و نیاز حضرت و یارانش در شبهایی که صبحش نماز ظهر عاشوراء و راز و رمزهایش ... و ماجرای از قفا بریده شدن سر ارباب بی کفن!!!... وای چقدر این زبان راحت حرکت می کند و این عبارات ساده به ذهن خطور می کند! و خاک بر این دهان و این چشمان گنهکار! و چقدر این چشمان بی رحمند و کور که خون گریه نمی کنند! ... و چقدر زمین و زمان غرق بی رحمی بود که در ظهر عاشوراء ذرّه ذرّه اش از هم نپاشید با دیدن آن صحنه ها!... آقا جون مولای من امام زمان(عج) ، قربونت برم آقا! با چه دلی این زیارت ناحیه ی مقدسه رو زمزمه می فرمایید؟! ... و ما با چه دلی کلّ کربلا رو با پا طی کردیم و نه سینه!!!... که اگر اینگونه می شد قلبمان شفای کربلا میافت ... ما که انقدر روسیاهیم و گنهکار ، تاب تحمّل خواندن و شنیدن عبارات این زیارت را نداریم چه برسد به آن چشمان نازنین و دلبرانه ی شما معشوق ذرّات وجودی عالَم آقا برای ما ندید پدید ها موسم حجّ بوی حسین(ع) می ده و آن حجّ ناتمام اما کامل تر از هر حجّی! ... بوی کاروان و مسلم و حبیب ابن مظاهر و میثم تمّار و هانی ابن عروه و ... به به چه احرام عاشقانه ای بست خون خدا! ... و چه اقتدای عاشقانه ای کردند یاران بی نظیرش ... بوی محرّم میاد بچه ها!... کی آماده است؟! ... کی حاضر در راه حبیبش حجة ابن الحسن(عج) بارالها ، این مُحرّم ما رو هم مَحرم کن ...
اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم.
[ چهارشنبه 87/8/22 ] [ 9:15 عصر ] [ ]
[ نظر ]
.:: یا ارحم الرّاحمین ::.
مثل سر سال خمسی ، چقدر خوبه آدم سر سال آدمیت هم واسه خودش قرار بده ببینه در طول یکسال آدمیّتیش چقدر پیشرفت کرده و در جهت نیل به هدف *انسان شدن* چقدر گام برداشته؟! نقاط ضعف رو باید برطرف کرد و نقاط قوّت رو باید تقویت کرد. ضمن تشکر از آقا احسان عزیز از تورنتو بابت تذکر به جاشون این قسمت از مطلب حذف گردید.
کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد![]() کنار سفره که بودیم حرف مشهد شـد وزید بوی خراسان و ناگـهان رد شد دوباره یـاد غریب آشـنا و شـوق حرم و سیل اشک که پشت پلکها سد شد و دخترم که به دل حسرت زیارت داشت درست هم نظر مرتضـی و احمـد شد دو سـال هست که تو قـول داده ای بابا بـرای مـا که نـرفتیم واقعـآ بـد شد تمام بودنـم آوار شـد و یـک لحظــه زمان برای عبور از خـودش مردد شد دو روز بـعد بلیـط و شـروع یک پروار کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد قطار تهران،مشهد درست ساعت هشت و ایستگاه که سرشار بـوق ممتد شد و چند ساعت دیـگر به صحـن آزادی نگاه منتظرم گـرم رفـت و آمـد شد اسماعیل سکاک قزوین
اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج. اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.
[ سه شنبه 87/8/21 ] [ 1:35 صبح ] [ ]
[ نظر ]
[ دوشنبه 87/8/20 ] [ 1:52 صبح ] [ ]
[ نظر ]
![]()
گذاشت دست به سینه ، * سلام * سوی حرم تمام حس عطش را به کاسه ها نوشید چقدر قطره به دریا رسیدنش زیباست [ یکشنبه 87/8/19 ] [ 3:40 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|||
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |